ارشد برق

نرم افزار ، بازی ، کتاب ، آموزش ، برنامه های موبایل ، فیلتر شکن ، هک و کرک ، جزوات دانشگاهی ، مهندسی برق

ارشد برق

نرم افزار ، بازی ، کتاب ، آموزش ، برنامه های موبایل ، فیلتر شکن ، هک و کرک ، جزوات دانشگاهی ، مهندسی برق

ارشد برق





(( طنزهای مطبوعاتی ))

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ق.ظ
حکایت سعدی و پیرمرد در آستانه مرگ
آیدین سیارسریع| روزنامه قانون ( ضمیمه طنز بی قانون )

پیرمردی در دمشق با صد و پنجاه سال سن و با کوله باری از تجربه در بستر بیماری خوابیده بود و داشت به این فکر می‌کرد که اگر یک موقع عزرائیل بیاید من چی بپوشم. جوانی وضعیت نامطلوب او را دید و دوان دوان به مجلسی رفت که عده ای در آن مشغول بحث و منازعه بودند. پرسید: کسی اینجا فارسی بلد است؟
سعدی که در آن جمع بود به عربی گفت: من بلدم.
جوان گفت: از کجا معلوم که راست می‌گویی؟
سعدی گفت: مرد حسابی من سعدی ام دیگر، شاعر بزرگ فارسی زبان.
جوان گفت: دروغ نگو! تو گینه بیسائویی هستی.
سعدی گفت: گینه بیسائو کجاست دیگر؟ من ایرانی ام.
جوان گفت: سعی نکن مرا گول بزنی. ایران چند تا شاعر بزرگ دارد که یکی مولوی اهل ترکیه است، نظامی اهل آذربایجان، فردوسی اهل تاجیکستان و سعدی متعلق به گینه بیسائو است!
خلاصه یکی دو ساعت طول کشید تا افراد حاضر در آن جمع جوان را قانع کردند که سعدی اهل ایران است. گفتند: خب برو سر اصل مطلب! شخص فارسی زبان برای چه می‌خواستی؟
جوان محکم زد روی پیشانی اش و گفت: ای وای! یادم رفت! پیرمردی دو تا کوچه بالاتر دارد می‌میرد و چیزهایی به فارسی می‌گوید که ممکن است وصیت او باشد.
سعدی به همراه آن جمع نزد پیرمرد رفت. وقتی پیرمرد را دیدند هرکدام چیزی گفتند:
- اووووه! چقدر پیر است!
- احتمالا اسمش از اد لیست عزرائیل پاک شده!
- نه ... عزرائیل اد می‌کنه این کانفرم نمی کنه.
- ولی انصافا خوب مانده. 120 بیشتر نشان نمی دهد.
- حاجی دندان هایت چه ردیف است، تازه درآمده؟
- پدر جان کمی از مشاهدات عینی تان در باب جدایی قاره‌ها برایمان بگویید.
سعدی بدون توجه به کنایه‌ها کنار پیرمرد نشست و گفت: چطوری پیرمرد؟
پیرمرد گوشه لباس سعدی را گرفت و گفت: کمکم کن! من نمی خواهم بمیرم.
سعدی دستش را روی دستان پیرمرد گذاشت: «نه دیگر. بس است. هرچیزی حدی دارد. الان تو باید بمیری.»
پیرمرد چشمانش را فشار داد و قطره اشکی روی گونه ریخت: «ولی من برای ادامه زندگی برنامه‌ها داشتم. می‌خواستم از پیرزن همسایه خواستگاری کنم. باشگاه بدنسازی بروم و سلامی دوباره به زندگی بدهم.»
سعدی این سخنان را که شنید دلش به حال پیرمرد سوخت و سعی کرد درصد امید به زندگی را در او بالا ببرد: «حالا اتفاقی هم که نیفتاده. مریضی همیشه هست. همه مریض می‌شوند. اصلا سهراب سپهری می‌گوید تا شقایق هست زندگی باید کرد. آنجا را نگاه کن، شقایق هست!»
پیرمرد پوزخندی زد و گفت: «عجب نادانی هستی! من جفت پاهایم لب گور است. آن وقت می‌گویی تا شقایق هست زندگی کن؟ اصلا امکان پذیر است؟»
سعدی که از رفتار پیرمرد جا خورده بود گفت: چه عرض کنم ... راست می‌گویی. الکی که نیست. 150 سالت است. بالاخره شقایق هم صبری دارد!
پیرمرد فریاد زد: بی رحم! سنگدل! آخر چرا امید به زندگی را در من کاهش می‌دهی؟مگر من چه بدی در حقت کردم؟ حالا چه می‌شود دو سال دیگر زنده بمانم و به آرزوهایم برسم؟ چی از تو کم می‌شود؟
سعدی هاج و واج به پیرمرد نگاه می‌کرد و از تغییر آنی حال او در شگفت بود: «خب ... ببین ... اصلا آدمی به عشق زنده است. هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ...»
پیرمرد قاه قاه خندید و گفت: عجب کم عقلی هستی! در 150 سالگی آدم دوست معمولی هم نمی تواند باشد چه برسد به عاشق! هه هه هه ... خنگ!
سعدی که از رفتار پیرمرد به ستوه آمده بود رو به همراهان کرد و گفت: آقایان واقعا کاری از دست ما بر نمی آید. بهتر است برویم.
سعدی و دوستان آمدند که از در خارج شوند، دم در مردی خوش قد و قامت با موی بلند ایستاده بود و در حالی که سعی می‌کرد بغضش را پنهان کند به سعدی گفت: دیدی؟ با من هم همیشه همین کارو می‌کنه! این را گفت و از سعدی دور شد.
سعدی فریاد زد: تو کیستی؟
مرد برگشت. به اطراف نگاهی انداخت، آرام و خجالت زده گفت: عزرائیل

------------------------------------------------

چرا علیرضا حقیقی زن نمی‌گیرد؟!
امیر وفایی/ طنز بی‌قانون روزنامه قانون



با خواندن این ستون جنجالی با پشت پرده زندگی ستاره‌های مشهور ایران و جهان آشنا شوید. فقط کافی است روی یکی از سرفصل‌های زیر کلیک کنید.
1- چه افرادی در مراسم پاتختی مهناز افشار حاضر بودند؟
2- آیا جوراب بهنوش بختیاری پاره بود؟
3- کاترین زتاجونز در کوچه جرج کلونی اینا چی کار داشت؟
4- رجوع دوباره فرزاد حسنی به آزاده نامداری.
5- در مراسم خواستگاری علیرضا حقیقی چه گذشت؟
6- رژ لبی که زندگی محمود بصیری را تا آستانه فروپاشی پیش برد.
حالا مثلا روی گزینه علیرضا حقیقی کلیک کردید...
(توافق ها در مراسم خواستگاری حاصل شده و همه شاد و خرم مشغول شیرینی خوردن هستند).
پدر عروس: خب من یه پرتقال مشتی هم واسه داماد گلم پوست بگیرم.
حقیقی: نه آقاجون زحمت نکشید، خودم پوست می‌کنم.
پدر عروس: پس ببخشید که برات پرتش می‌کنم پسرم. پام خواب رفته، نمی تونم بلند شم.
حقیقی: نه خودم میام می‌گیرم ازتون (حرف حقیقی نیمه کاره می‌ماند و پدر عروس پرتقال را پرت می‌کند. حقیقی خلاف جهت شیرجه می‌رود و روی میز وسط اتاق پذیرایی فرود می‌آید. همه با دهان باز به این صحنه نگاه می‌کنند).
پدر عروس: چی شد؟! نتونستی بگیریش؟!
حقیقی: نه آقا جون این حرفا چیه؟ پام لیز خورد.
پدر عروس: خب پس این سیب رو بگیر ببینم. آماده ای؟
(حقیقی این بار به سمت میز تلویزیون شیرجه می‌زند اما پدر عروس خیلی نرم و به صورت چیپ سیب را همان جایی می‌اندازد که حقیقی در ابتدا ایستاده بود. حقیقی روی زمین ولو می‌شود و مادر عروس با افتخار به شوهرش که موفق شده به داماد آینده چیپ بزند نگاه می‌کند).
حقیقی: راستش کتم یه کم تنگه وگرنه راحت می‌گیرم اینا رو.
پدر عروس: به هر حال دختر من خودش باید در مورد آیندش تصمیم بگیره. دخترم دیدی که چه اتفاقی افتاد. دیگه خودت می‌دونی.
عروس: خیلی ببخشید اما معیار اصلی من اینه که همسر آیندم توی زندگی پنجاه، پنجاه نکنه.
حقیقی: نه من فقط موقع پنالتی پنجاه پنجاه می‌کنم به خدا.
پدر عروس: از کجا معلوم توی انتخاب دختر من پنجاه، پنجاه نکرده باشی؟ اصلا به فرض که ما دختر دادیم، از کجا معلوم که تو بتونی بگیریش؟
مادر داماد: اوووووه ه ه، حالا مگه نوبرشو آوردین؟ دختر واسه بچه من زیاده. غصه نخور مادر، می‌ریم خواستگاری دختر منیژه خانم.
حقیقی: نه مامان .. اونو یه بار رفتیم نتونستم بگیرم.
مادر داماد: عیبی نداره مادر جهتشو که درست رفتی. حتی به نوک انگشت‌هاتم خورد.
عروس: لیاقتتون همون دختر منیژه خانمه. پدر جان نظر من عوض شد، زنگ بزن بگو وحید طالب لو اینا بیان.
حقیقی(با بغض): یعنی قیافه اصلا براتون مهم نیست؟
عروس: به هیچ وجه. مهم اینه که مرد اهل پنجاه پنجاه، کردن نباشه، بقیه مسائل توی زندگی قابل حله.
مادر داماد: بلند شو بریم پسرم اینا لیاقت ما رو ندارن.
پدر عروس: بفرماین خانم... خدا رو شکر که زود فهمیدیم. دستی دستی داشتیم دخترمونو بدبخت می‌کردیم. این دسته گلتون رو هم ببرید لطفا.
(دسته گل را به سمت حقیقی پرتاب می‌کند، حقیقی باز هم خلاف جهت شیرجه می‌رود و از پنجره اتاق به داخل خیابان سقوط می‌کند).

-----------------------------------------------

محمدرضا رحیمی جزیره‌ای کوچک در غرب افریقا
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون


یکی دو روز گذشته آبستن حوادث پرشماری بود. خاورمیانه فکر می‌کند اگر دو روز آرام بماند و انقلابی، کودتایی، آشوبی چیزی برپا نکند پول نفتی که در می‌آورد حلال نیست.
جدیدا هم خیلی حسود شده، تا یک خبر از اروپا و امریکا در صدر اخبار قرار می‌گیرد سریع آبستن حوادث می‌شود یا ادای آبستن حوادث شده‌ها را در می‌آوردو می‌اندازد گردن یکی از این کشورهای بدبخت.
در یمن حوثی‌ها که ناراحت بودند و می‌گفتند چرا دولت ما را گذاشته روی نیمکت ذخیره‌ها و بازی نمی دهد، یه کم سروصدا کردند، دولت یمن هم که اندازه کفاشیان قدرت ندارد زود استعفا کرد و گفت بیا این کشور مال تو.
از آن طرف تا یمن خواست یه کم در صدر اخبار باقی بماند، ملک عبدا... که الان چند سال است جلوی حضرت عزرائیل به قول پیمان یوسفی از تاکتیک تاخیری استفاده می‌کند از شانس یمنی‌ها افتاد و مرد.
ملک عبدا... دوم پادشاه اردن چهل روز در اردن عزای عمومی اعلام کرد که با اعتراض مقامات سعودی مواجه شد.
مقامات سعودی به ملک عبدا... دوم گفتند: تو روحت با این تصمیم‌های مسخره ات.
عبدا... دوم گفت: چرا؟ مقامات سعودی گفتند: ما می‌خواستیم ده روز عزای عمومی اعلام کنیم.
اما خاورمیانه در این روزها آبستن حادثه دیگری هم بود. خبر حکم محمدرضا رحیمی اعلام شد و ایشان به دلیل پاکدستی به پنج سال زندان و رد مبلغی محکوم شد. رحیمی، معاون اول مرد بهاری و باز همافر شکاری بود و از او نشان خدمت دریافت کرده بود.
ولی الان اگر از حامیان دولت بهار بپرسیم رحیمی کی بود می‌گویند: آقای رحیمی نماینده سابق مجلس و استاندار پیشین کردستان بود هرچند ما ایشان را نمی شناسیم. بعد اگر بپرسیم احیانا ایشون معاون اول دولت احمدی نژاد نبود؟ می‌گویند: این معاون اولی به آقای احمدی نژاد تحمیل شده بود.
بعد اگر باز هم بپرسیم این چه تحمیلی بود که آقای احمدی‌نژاد ایشان و نزدیکانش را خط قرمز می‌دانست و می‌گفت اگر به اعضای کابینه من دست بزنید من هم به اعضای شما دست می‌زنم، می‌گویند: حمایت از ایشان (رحیمی) به اوشان (احمدی‌نژاد) تحمیل شده بود.
بعد لبخند می‌زنند و می‌گویند: البته اینها را باید از آقای هاشمی بپرسید که در زمان ایشان، اوشان (رحیمی) استاندار بود و سمت و مقام داشت، در زمان احمدی نژاد که معاون اول رئیس جمهوری بیش نبود!
چند اظهارنظر دیگر راجع به رحیمی هم پیش بینی می‌شود، به این ترتیب:
»کی؟ رحیمی؟ شیب؟ بام؟ متاسفانه ایشان را نمی شناسم.
» محمدرضا رحیمی نام جزیره‌ای کوچک در غرب آفریقاست.
»محمدرضا رحیمی بازیکن قدیمی چوکای تالش نبود؟
»همان فردی که در زمان کارگزاران و اصلاحات مسئولیت داشت، نام دیگر او محمدعلی نجفی است.

واقعا بهتر است دیگر من ادامه ندهم، چون تجربه ثابت کرده خاورمیانه با طنز و کاریکاتور هم آبستن می‌شود. این دفعه اگر گردن من بیندازد جدا نمی توانم این مسئولیت را بپذیرم. لذا همین‌جا مطلب را به اتمام می‌رسانم!


------------------------------------------

«بیندازیم جلوی کروکودیل»
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون

کشف راهکاری برای برخورد نشریات در گفتگو با «قدرت اقتداریان» فعال سیاسی


- نظر شما راجع به توقیف مطبوعات چیست؟
اقتداریان: توقیف مطبوعات کار درستی نیست و ما با آن مخالفیم.
- ولی شما دیروز از توقیف روزنامه [...] حمایت کردید.
اقتداریان: آن روزنامه جزو مطبوعات نبود.
- جزو اتحادیه مانتوفروشان بود؟
اقتداریان: چنین عقیده ای ندارم.
- مطبوعات را در یک جمله تعریف کنید.
اقتداریان: مطبوعات جمع مطبوع و به معنی نشریاتی است که مطبوع و خوشایند ما هستند.
- نظرتان راجع به توقیف [...] چیست؟
اقتداریان: به نظرم مسامحه شد.
- آیا به نظر شما مدیرمسئول و سردبیر آن روزنامه باید نابود می شدند؟
اقتداریان: من این حرف شما را نمی پسندم.
- چرا؟
اقتداریان: خیلی ضدحقوق بشری است.
- ولی شما گفتید نباید تنها به توقیف اکتفا شود.
اقتداریان: عرض بنده دقیقا این بود که نباید به توقیف اکتفا شود بلکه اینها را باید انداخت جلوی کروکودیل.
- این روشی که فرمودید با معدوم کردن چه تفاوتی دارد؟
اقتداریان: بهرحال آن موقع تصمیم با کروکودیل است. ممکن است سیر باشد. یا بترسد اینها را بخورد بعد از یک هفته خودش توقیف شود.
- یا حتی شروع کند به نصیحت کردن آنها که این چه کاری است که شما می کنید.
اقتداریان: بله ... ولی اگر بخورد بهتر است. چون نصیحت را ما قبلا امتحان کرده ایم.
- آیا شما با خشونت موافقید؟
اقتداریان: خیر. ما با خشونت مخالفیم و حتی فرانسه را هم به همین خاطر محکوم کردیم.
- همانطور که می دانید الان یکی از نگرانی های اصلی مردم این است که نکند تیم رسانه هایی که توقیف می شوند دوباره در قالب رسانه ای دیگر فعال شوند.
اقتداریان (سر تکان می دهد): بله بله ... این را من وقتی در کوچه و خیابان با مردم برخورد می کنم هم می شنوم. دائم می گویند ما شغل و درآمد و مسکن و ازدواج و هوای پاک و ... نمی خواهیم. فقط نگذارید تیم رسانه ای هتاک دوباره مشغول به کار شود.
- خب به نظر شما چه باید کرد که نگرانی های مردم برطرف شود؟
اقتداریان: مردم خودشان آنقدر در این زمینه ها از ما جلو هستند که نیازی نیست ما کاری کنیم. همانطور که در 28 دی ماه امسال دیدیم مردم این رسانه ها را لغو امتیاز کردند.
- آقای اقتداریان بسیار ممنون که وقت تون رو به جای تلاش برای حل مشکلات مردم در اختیار ما قرار دادید.
اقتداریان: شما از کدوم نشریه تماس گرفتید؟
- از روزنامه قانون.
اقتداریان: تو غلط کردی که از روزنامه هتاک با من تماس گرفتی. من اگر می دانستم تو روزنامه نگار هتاکی ترقوه ات رو می کردم تو دهنت. هرچند من با خشونت مخالفم.
- حالا چرا عصبانی میشید؟
اقتداریان: شما ضدانسان، ضداخلاق، ضدباکتری و ضدشوره هستید! انشاالله مردم شما را هم لغو می کنند.
- البته اگر شما مردم را لغو نکنید.
اقتداریان: چرا فحش میدی؟
- من کی فحش دادم؟
اقتداریان: همین الان! گفتی بی شعور.
- آقا من کی گفتم بی شعور؟
اقتداریان: همین الان گفتی. بار دیگر توهین روزنامه زنجیره ای به فعال دلسوز و متعهد سیاسی. حمله فیزیکی خبرنگار بی قانون به فعال نحیف + عکس + سند. آیا وقت آن نرسیده است با عاملان این رسوایی برخوردی صورت بگیرد؟ آیا تنها توقیف کافی است؟ آیا وزارت ارشاد سکوت خواهد کرد؟ برادر فلانی! اون کروکودیل رو بیار.

--------------------------


جزئیات حضور ظریف در مترو
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون

محمدجواد ظریف صبح دیروز همزمان با روز هوای پاک با مترو به محل کار خود رفت. گزارش همکار ما در «بی قانون» را از متروسواری وزیر امور خارجه بخوانید:

ظریف که به همراه یکی از مشاورانش که روی صندلی های انتظار ایستگاه مترو نشسته بودند با رسیدن قطار از جایشان بلند می شوند. گوینده سالن مترو از پشت بلندگو اعلام می کند: مسافرین محترم! جهت حفظ ایمنی خود از خطوط زرد رنگ لبه سکو فاصله بگیرید. آقای ظریف شما استثنائا جهت حفظ ایمنی خود از خطوط قرمز فاصله بگیرید.
ظریف به پایین نگاه می کند ولی خط قرمزی نمی بیند. رو به مشاورش می گوید: این خط ها که همه اش زرده. از کجا بفهمم از خط قرمز عبور کردم یا نه؟
از بلندگوی سالن اعلام می شود: اون رو دیگه ما تشخیص میدیم!
مترو به ایستگاه می رسد. درهای مترو باز می شود و جمعیت با صدای آشنای «یووووآآآآآه» به طرف درها هجوم می برند. ظریف و مشاورش بین جمعیت گیر کرده اند، ظریف که کمردرد دارد و فشار زیاد برایش خوب نیست بلند می گوید: هل ندین! من ظریفم!
شخص لاغراندامی که او هم در میان جمعیت گیر کرده بود گفت: همچین میگه من ظریفم انگار ما خیلی قطوریم.
ظریف: آقا خواهش می کنم هل نده! من وزیر امور خارجه ام.
جوان شوخ طبعی از میان جمعیت گفت: راست میگه دیگه! هل ندین! منم «کریستیانو رونالدو»اَم! مصدوم بشم فوتبال دنیا با بحران مواجه میشه.
جمعیت بصورت فشرده همگی می زنند زیر خنده. لحظاتی بعد به هر زحمتی که بود وارد مترو می شوند، مردم از چپ و راست ظریف نفوذ می کنند، حتی یکی از بالای سر او می پرد و تمام صندلی ها در کسری از ثانیه پر می شوند. ظریف با خوشحالی یک صندلی خالی پیدا می کند ولی تا می آید بنشیند مرد میانسالی به او می گوید: جناب اونور با شما کار دارن! ظریف به پشت سرش نگاه می کند و مرد میانسال از فرصت استفاده کرده و روی صندلی می نشیند و با لبخند به وزیر نگاه می کند. ظریف به ناچار دستگیره ای که از میله ها آویزان است را می گیرد و می ایستد.
ظریف با دلخوری از مشاورش می پرسد: علی آقا! قیافه ی من شبیه وزیرهای جهاد کشاورزیه؟
مشاور می گوید: نه چطور؟
ظریف می گوید: پس چرا هیچکی ما رو نمی شناسه؟
در این لحظه از بلندگوهای مترو اعلام می شود: «مقدم جناب آقای ظریف، وزیر محترم امور خارجه دولت یازدهم که البته ریاست آن حق آقای قالیباف بود را به مترو گرامی می داریم.»
ناگهان شور خاصی در میان مردم ایجاد شد. ظریف را به سرعت شناسایی کردند و به سمت او هجوم بردند. «آقای ظریف خیلی مخلصیم»، «بهترین وزیر تاریخ ایران»، «آقا ما خیلی شما رو دوست داریم، همیشه با خانواده مذاکرات شما رو از تلویزیون نگاه می کنیم»، «این اقدام شما در راستای ترویج استفاده از وسایل نقلیه عمومی در تاریخ ثبت خواهد شد.»، «آقا به خدا از وقتی مذاکرات کلید خورده ریزش موهای من هم کمتر شده. دست شما درد نکنه»، «ما به مذاکرات خیلی خوشبینیم» و ...
ظریف بعد از پاسخ به ابراز محبت مردم در ایستگاه بعدی از مترو خارج می شود. گفتگوها بین مردم ادامه می یابد:
«اینم هیچ کاری نمی تونه بکنه»، «مردم نون ندارن بخورن، حضرات میان متروسواری»، «سر مردم رو با مذاکرت گرم کردن که مردم به قیمت نون اعتراض نکنن»، «انگلیس نمیذاره اینا به توافق برسن»، «بابا به خدا ریزش موهای من بیشتر شده تو این یک سال و نیم، باز زمان احمدی نژاد موهای من اینطوری نبود»، «الکی اومد مترو رو شلوغ کرد» ...
بلندگوی مترو: ایستگاه پانزده خرداد ... مسافرین محترم ولی خدایی هیچکی قالیباف نمیشه. قبول دارین؟
مسافرها: ای بابااااا! خفه مون کردی.
بلندگوی مترو: اینجوریه؟ قدر زحمات شهرداری رو نمی دونین؟ حالا که اینطور شد تا خود ایستگاه کهریزک هیچ توقفی نخواهیم داشت!

-----------------------------------------

موضع‌گیر
مونا زارع | روزنامه شهروند


از آنجایی‌که طبق آمار دشمنان و بدخواهان درحال حاضر هر خانواده یک بیکار دارد و رسانه‌های بیگانه و وابستگان داخلی آنها دور هم می‌نشینند و درباره آمار بیکاری ما آن‌قدر ژاژ می‌خایند تا همین یک ذره ژاژ هم که در مملکت داشتیم تمام شود و مجبور شویم وارد کنیم، بهتر دیدیم چند تایی از شغل‌هایی را که ما می‌بینیم و آن انگلیسی‌ها با چشم‌های چپشان نمی‌بینند به شما معرفی کنیم! شاید شما هم از بیکاری در آمدید!
تحلیلگر متحرک سیاسی اجتماعی اقتصادی و مشاور سیار پوست و مو: این شغل معمولا با عنوان عوام‌فریب راننده تاکسی در جامعه شناخته می‌شود. ولی زهی خیال باطل، اینها تحلیلگرانی هستند در لباس میش که نه! یک بلوز شلوار ساده! در هر حال برای وارد شدن به این شغل اول از همه باید در تحلیل تمامی مسائل روز یک سر و گردن از صادق زیبا کلام بالاتر باشید. سپس دستگیره‌های ماشین خود را از جا در بیاورید که نفس همه بند بیاید و فضا فیلسوفانه‌تر شود. در این شغل رسالت اصلی، تحلیل اجتماع است بعدش رانندگی، پس درباره رانندگی راننده مته به خشخاش نگذارید. متاسفانه هنگام تحلیل ممکن است مسافران سطحی نگر رشته کلام را پاره کنند و جسارت کنند بخواهند پیاده شوند یا پول خرد نداشته باشند، در این صورت راننده محترم نباید در تحلیل خانوادگی و آبا و اجدادش کم بگذارد!

یقه‌بند: این شغل دارای ظرافت‌ها و تخصص‌های خاصی است که هر کسی برای آن ساخته نشده. یعنی باید دارای منش و رازداری مخصوصی باشید تا بتوانید وارد این شغل شوید. شرایط این شغل به این شکل است که رویمان به دیوار شما باید در یک اتاق تک و تنها بنشینید و یقه و آستین این ستارگان چندش‌آور غربی را ببندید و آنجلینا جولی را با یقه اسکی تحویل مردم بدهید و خلاصه این‌که اگر شوهر آنجلینا جولی غیرت ندارد شما که داری! ناموس او ناموس شماست! ما که خودمان ندیدیم ولی یکی از شاغلان این شغل می‌گفت بعد از کار در معدن رتبه ۲ فشار روحی را به خودش اختصاص داده و بعد از مدتی دست خودش نیست هر چه می‌بیند می‌خواهد ببندد و این آخری‌ها مدام به زیرپوش پدر‌زنش هم حمله‌ور می‌شده و گیر می‌داده یقه‌اش زیادی باز است و کار به قطع رابطه کشیده! اما خب با این شغل همیشه خوبیتان بر سر زبان‌هاست و همه از پدرتان و خواهر پدرتان یاد می‌کنند!

Son of the big :به فارسی می‌شود پسر بزرگان که در خانه آقا‌زاده صدایش می‌کنند. این شغل ربطی به علاقه شما ندارد بلکه به جد و آبادتان مربوط می‌شود. یعنی اگر شانستان بزند و جد و آبادتان از آنهایش باشند، می‌توانید با در دست داشتن کارت شناسایی به صورت رایگان از ویدیوکلوپ محل که هیچ، از آشپزخانه بانک مرکزی چندتا موز بردارید! با این حال بیکار هم نباید بنشینید تا گل‌اندامتان زخم بستر بردارد. معمولا در این شغل برای جلوه طبیعی‌اش شما به‌عنوان معاون یا مشاور امور داخلی به بقیه معرفی می‌شوید اما نگران چیزی نباشید. شما فقط همان کارهایی که در خانه می‌کردید این‌جا با کت و شلوار در اتاق کارتان انجام دهید. متأسفانه آقازاده‌ها تا چندی پیش صنف نداشتند اما اخیرا با پربایی صنف rich kids of tehran# ابراز شادمانی و رضایت کردند و اعلام کردند: آخیییش، خالی شدیم!

موضع‌گیر: این شغل که کلاس اجتماعی بالایی هم دارد شرایط سختی ندارد. یک اینترنت مثلا پرسرعت، یک عدد کامپیوتر، یک مغز خالی نخود هر آش! یک عکس با قهوه و سیگار منزوی طور! نکته مثبت این شغل این است که می‌شود به شکل دورکاری انجامش داد. یعنی با عرق‌گیر و پیژامه زیر باد کولر هم می‌شود موضع‌گیری کرد. یادتان باشد این حرفه درآمد قابل توجهی ندارد اما شهرت و تسهیلات خوبی شامل حالتان می‌شود. از جمله کامنت‌هایی مثل «اوه، شما چشمه حقیقتید! کاش بیشتر بجوشید.»، «آه، موضع شما مرا یاد تمدن ۲۵۰۰ ساله‌مان انداخت»، «نایس موضع!»، «عکستون هم مثل موضع‌گیریتاتون قشنگه: *»، «عسیسم من بلاکم، میشه ادد کنی!» و جملات دیگری در مسیج خصوصی‌تان که ما غلط بکنیم به آنها اشاره‌ای بکنیم!

-----------------------------


همسایگی خرم سلطانم آرزوست!
سوشیانس شجاعی فرد / شهروند

اگر گزارش دیروز روزنامه شهروند را درباره خرید و فروش خانه در ترکیه و دوبی و قبرس توسط ایران نخوانده‌اید پیشنهاد می‌کنم روزنامه امروز را بگذارید زمین و بروید آن گزارش را بخوانید. چون اگر این ستون طنز را نخوانید چیزی از دست نمی‌دهید، ولی اگر آن گزارش را بخوانید هم متوجه می‌شوید که مثل آمریکا درباره خرید خانه هیچ کار خاصی نمی‌توانید بکنید و آسمان همه جا برای شما بندگان مفلس یک رنگ است! هم نصف حق‌التحریر آن گزارش به خاطر این تبلیغ به من می‌رسد! حالا اگر روزنامه دیروز را پیدا نکردید، می‌توانید گزارش زیر را که کاملا واقعی است و برای یکی از دوستان من اتفاق افتاده، بخوانید تا حساب کار دستتان بیاید. فقط یادتان باشد باید این نوشته را برای ده نفر بفرستید. این رفیق ما توجه نکرد الان در بند مالی زندان مشغول بمال بمال است! حالا خود دانید! آقایان صفحه بند و ویراستار! لطفا دقت کنید از این خط فاصله های اول دیالوگ بگذارید، عین موکت نبندید صفحه را! این جملات قبلی هم جزو متن طنز هست، حذفش نکنید! مخلص آقای مدیر مسئول هم هستیم که الان لبخند زد!
- آقا خونه برای رهن دارید؟
- کجا؟
- پول تو جیبم فراوونه، بگو کجا بریزم؟ همینجا همینجا! خب مرد حسابی... کجا؟ بورلی هیلز ال ای! خب همین تهران صاب مرده دیگه
- د نه د! اشتباه شما همینجاست... شما اول بگو چند کیلویی؟ یقینا صد کیلو به بالایی، درسته؟
- آقا وزن من چه ربطی به رهن خونه داره؟
- عزیز من، شما از علم نوین فروش املاک سر در میاری یا من؟ جواب منو بده، صد کیلو به بالا هستی یا نه؟!
- بله، صد و پنج کیلو
- خب، این اشتباه شما میانمایگان خفته در لایه های چربیه که فکر می‌کنید نمی‌تونید برید بورلی هیلز خونه بخرید! شما ماشین چی داری؟
- تیبا، زیبای ایرانی!
- خب بیست و چند میلیون دادی این لگن رو خریدی... تو میدونی توی کشورهایی که از صنایع خودروسازیشون حمایت نمی‌کنند، با این پول میشد چی خرید؟!
- چی میشد خرید؟!
- حالا اونو ول کن، گفتی چقدر پول داری؟
- دویست تومن
- من یک کیس خوب برات سراغ دارم
- آقا روی من حساب نکن! من ازدواج کردم!
- نه بابا، تو که همون یکیش رو هم شانس آوردی بهت دادند! گوش بده به من. یک خانه خوب، طبقه دوم، نمای سمت راستت ایا‌صوفیه، نمای روبرو، دریای نیلگون همیشه سیاه و آبراه همیشه تنگ بسفر، نمای سمت چپت خانه خرم سلطان!
- نه، این به درد من نمی‌خوره، چون مادرم عاشق سریال حریم سلطان بوده، میخواد هر روز بیاد خونه‌مون خرم سلطانو ببینه! فقط صبر کن ببینم، این مناظری که گفتی، کاغذ دیواریه یا تابلو عکس؟
- هیچکدوم مبتذل، تو یک مشتری مبتذل هستی، تو مبتذلترین مشتری من بودی. پنج دقیقه است منو خفه کردی...
- آقا درست صحبت کن، چرا توهین میکنی؟
- آقا جان، من از علم فروش املاک سر در میارم یا شما؟! مردم ما باید بهشون توهین بشه تا متوجه بشن! تو متوجه نیستی، من پیشنهاد خرید یک خانه توی استانبول ترکیه بهت دادم.
- چی میگی؟! استانبول؟ خب کارم چی میشه؟
- اونجا اجازه کار میگیری، تور لیدر میشی، توریستای ایرانی رو لـخت میکنی! پولشو قسطی میدی!
- نه من مادرمو نمیتونم تنها بذارم! زنم چی؟
- اقامت هم بهت میدن، مادرت رو هم میتونی ببری پیش خودت، بعد هم با یکی از اون توریستهایی که لـخت کردی میتونی ازدواج کنی!
- نه، وطنم رو نمیتونم ترک کنم، من در قبال وطنم مسئولیت دارم. خون پاک آریاییم چی میشه؟ کلی جمله از کوروش کبیر نقل کردم، کلی عکس تخت جمشید لایک کردم، نمیشه که
- تازه یه ساندویچ کباب ترکی هم بهت میدن
- خب اوکی قانع شدم. چقدری باید بدم؟
- اون دویست تومن رو بده، بیا اینجا بشین، گفتی تیبا داری، اونم قولنامه کن... اون ساعت... ساعتت رو بده... اصله یا از این ساعتاییه که توی اینستاگرام می‌فروشند؟ بند کفشتم باز کن... اوه اوه شرتت هم که کلوین کلاینه، اونم در بیار
- آقا بیخیال...
- آقا جان بیخیال چیه؟ تو از علم فروش املاک سر در میاری یا من؟ من تورو توی استانبول صاحب خونه می‌کنم!
- پس فقط لطف کن کرکره بنگاه رو بکش پایین. چون مردم از علم فروش املاک سر در نمیارند فکر میکنند شما داری منو لـخت میکنی!

-----------------------------

گفتگو با یک منفعل سیاسی
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون


امروز در خدمت جناب آقای معطریان یکی از اعضای حزب «گل، بلبل و توسعه» هستیم و می خواهیم نظر ایشان را راجع به تحولات اخیر در سپهر سیاسی کشور جویا شویم. آقای معطریان سلام!
معطریان: سلام بر شما و خوانندگان خوب شما. خیلی هم عالی.
- بفرمایید این روزها فعالیت احزاب و گروه ها را در کشور چطور می بینید؟
معطریان: خیلی خوب. بسیار عالی. از وقتی عینکم را عوض کردم خیلی هم بهتر می بینم. بسیار شفاف.
- فعالیت های حزب خودتان را چطور ارزیابی می کنید؟
معطریان: بسیار عالی. بسیار مثبت.
- در حال حاضر در حزب مشغول چه کاری هستید؟
معطریان: کارهای خوب. کارهای مطلوب.
- می توانم بپرسم دقیقا چه کارهایی؟
معطریان: عرض شود که ما کار خاصی نمی کنیم.
- آنوقت این وضعیت برای شما مطلوب است؟
معطریان: به ما گفته اند که به همین شکل مطلوب است و ادامه بدهید. ما هم ادامه می دهیم و بسیار لذت می بریم.
- به نظر شما کارکرد اصلی حزب در یک نظام سیاسی چیست؟
معطریان: کارکردهای خوب.
- می شود بیشتر بشکافید؟
معطریان: خیر.
- از نظر شما اقدامات رئیس جمهور تا به امروز چطور بوده؟
معطریان: بسیار خوب بوده.
- اقدامات مخالفان ایشان چی؟
معطریان: آنها هم بسیار خوب بودند.
- مواضع آقای مطهری مورد قبول شماست؟
معطریان: از نظر ما مواضع ایشان بسیار خوب است.
- مواضع آنهایی که مانع از سخنرانی ایشان شدند چی؟
معطریان: واقعا بی نظیر است. ما که با خانواده همیشه نگاه می کنیم و لذت می بریم.
- بگذارید سوالم را طور دیگری بپرسم. کلا از نظر شما چه چیز بد و نامطلوبی در کشور وجود دارد؟
معطریان: سوال بسیار خوبی است!
- پاسخ نمی دهید؟
معطریان: خیر.
- چرا؟
معطریان: ممکن است برای حزب هزینه داشته باشد.
- اگر سختتان است می توانیم راجع به موضوعات اجتماعی صحبت کنیم.
معطریان: اجتماع خیلی مهم است و یک اجتماع مهم باید اجتماع خوبی باشد.
- صحبت کنیم؟
معطریان: البته بنده بیشتر مایل بودم راجع به سیاست و احزاب صحبت کنم.
- اگر صحبتی در این زمینه دارید می شنویم.
معطریان: صحبتی ندارم.
- خودتان گفتید مایلید صحبت کنید.
معطریان: یک لحظه مایل شدم ولی سریع راست شدم تا دشمن سوءاستفاده نکند.
- ممنونم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
معطریان: البته صحبت های من هنوز تمام نشده.
- خب اگر صحبتی دارید بفرمایید.
معطریان: ترجیح می دهم در رسانه ها مطرح نکنم.
- برو گمشو از جلوی چشم من!
معطریان: بسیار خوب و بسیار عالی. چشم. موضع قشنگی دارید به موضع من هم سر بزنید. با اجازه شما. فعلا.

------------------------------------

یه بورس بده عمو

آیدین سیارسریع | روزنامه قانون


میرزاده رئیس دانشگاه آزاد اسلامی با اشاره به ابلاغ آیین ‌نامه ایجاد کرسی های آزاداندیشی در واحدهای دانشگاه آزاد گفت: ماموریت ما توزیع عدالت آموزشی است و این همان کاری است که ما انجام داده ایم. بدین معنا که جلوی خارج شدن ژن های باهوش از کشور را گرفته‌ایم. آقای میرزاده کاملا درست می‌گویند. بنده اسناد و شواهد غیرقابل انکاری دارم که این صحبت‌ها را تایید می‌کند. مثلا همین دیالوگ زیر:
- سلام ای نخبه مملکت! کجا داری می‌روی؟
- سلام ای دلسوز مملکت! آه ... از کجایش بگویم؟ از آنجایی که تا امروز بیش از 16 مقاله ام در نشریات علمی و معتبر خارجی به انتشار رسیده است و طرح های سترگی در زمینه علوم انسانی به ثبت رسانده‌ام، دانشگاه پرینستون مقدمات حضور من را درآمریکا فراهم کرده و برای همین است که چمدان خود را بسته‌ام و قصد جلای وطن دارم! دلسوز مملکت ناگهان از جای خود می‌جهد و کف دستش را جلوی صورت نخبه مملکت می‌گیرد و می‌گوید: دست نگه دااااار ای‌نخبه!

نخبه ابروهایش را کج می‌کند و می‌گوید: آخر به چه علت؟
دلسوز مملکت با صدایی بم که در فضای اتاق اکو پیدا می‌کند رو به نخبه می‌گوید: آیا می‌دانستی که دانشگاه آزاد اسلامی به تازگی اقدام به تاسیس 85 واحد دانشگاهی در شهرستان املت آباد مَمَسنی کرده است؟
نخبه همانند بازیکنانی که موقعیت مسلم گلزنی را از دست داده اند دستانش را پشت سرش می‌کشد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده می‌گوید: پروردگاراااااا ... 85 واحد آموزشی؟

دلسوز با حفظ همان لحن پاسخ می‌دهد: آری ... و آیا این را هم می‌دانستی که همه این دانشگاه‌ها دارای دستگاه خودپرداز هوشمند، سرویس های بهداشتی مجهز به شیلنگ و کرسی های آزاداندیشی چرخ دار هستند؟
نخبه مملکت می‌گوید: وااای خدای من ... یعنی می‌توانم به راحتی روی کرسی بنشینم و آزاداندیشی کنم؟
دلسوز مملکت درحالی که لبخندی از رضایت بر لب دارد دست روی شانه نخبه مملکت می‌گذارد و می‌گوید: بلی! تو هم به شرطی که حرفی نزنی که به کسی بربخورد و خدای نکرده روحیه و پوست مسئولی خراب شود یا با نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی آب به آسیاب دشمن نریزی و از طریق انتقاد چه کتبا چه شفاها دستاوردهای مسئولان را زیر سوال نبری می‌توانی آزاداندیشی کنی.
نخبه مملکت می‌گوید: واااای ... باورم نمی‌شود که آن‌قدر احمق بودم که با وجود این شرایط و این همه امکانات می‌خواستم به دانشگاه پرینستون بروم.

دلسوز مملکت گفت: هر کسی ممکن است در زندگی اشتباهاتی داشته باشد. بالاخره تو هم انسان هستی و تحت القائات غرب قرار داری.
نخبه مملکت اشک هایش را پاک می‌کند و رو به دلسوز می‌گوید: من اکنون متحول شده‌ام و می‌خواهم ژن‌هایم را در همین مملکت نگه‌دارم. چه کار باید بکنم؟

دلسوز لبخندی پر از آرامش می‌زند می‌گوید: با نگه داشتن خودت در کشور می‌توانی ژن هایت را هم در همین کشور نگه داری.
نخبه مملکت گفت: به همین راااحتیییی؟ آخر چطور ممکن است!؟ مسئولین جهت رفاه حال شهروندان چه امکانات شگرفی مهیا ساخته اند. آخر چگونه؟
نخبه مملکت در این صحنه از تعجب آپاندیس می‌ترکاند و راهی بیمارستان می‌شود.
سوال پایانی: خوانندگان محترمی که قصد ادامه تحصیل در کشورهای بیگانه را داشتند بعد از خواندن متن پشیمان شدند یا نه؟ از روی آقای میرزاده خجالت کشیدند یا نه؟

وزارت علوم هم خجالت کشید که برای تحصیل دانشجویان بی گناه در خارج بورسیه می‌دهد یا نه؟ حالا که کشید، یه بورس بده دانشگاه آزاد عمو ببینه. آفرین.

-------------------------------------------

شکایت‌های مردمی از وایبر ...
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون..


در راستای امر خطیرفیــلترینگ شبکه های اجتماعی وزیر دادگستری گفت: در خصوص برخی شبکه های اجتماعی از جمله لاین، وایبر و واتس اپ شکایات زیادی به قوه قضاییه رسیده است.
از آنجایی که ممکن است عده قلیلی از مردم (به دلیل القائات غرب و داشتن ماهواره) در صحت جمله بالا تشکیک کنند، وظیفه خودم می دانم چند نمونه از این شکایت ها را عینا نقل کنم:

سعید.ق: جناب آقای [...] ریاست محترم شعبه [...] شهرستان [...] ! با کمال احترام به استحضار می رساند که نرم افزار صهیونیستی و جنایتکار وایبر در اقدامی هماهنگ با برخی نرم افزارهای وابسته به اردوگاه غرب در لپ تاپ بنده نصب نمی شود. دقیقا باید چه‌کار کنم؟

غلام همت (مفسد دلسوز اقتصادی): امکان چت تصویری که نرم افزار شیطانی وایبر به تازگی بعنوان یکی از خدمات خود ارائه داده، بستری برای ایجاد فسادهای بزرگ تر از جمله فساد دوازده هزار میلیاردی فراهم کرده است. لطفا با این ام الفساد برخورد قانونی صورت گیرد تا کلا ریشه فساد در کشور خشک شود.

قربانعلی شمشیری: من شکایت دارم. چرا وایبر از اینا ی مردونه نداره؟

فاطمه.ش: وایبر کانون خانواده را هدف قرار داده است. همسر و فرزندان من دائم مشغول بازی با وایبر هستند و وقتی برای خانه و خانواده ندارند. (با گریه) من که همه وقتم را در اختیار خانواده می گذارم و جز سریال های کارادایی، فاطماگل، برگ ریزان، روزی روزگاری و قبول می کنم بعلاوه یک دور تکرارشان حتی تلویزیون هم نگاه نمی کنم فقط بخاطر این که کانون خانواده گرم بماند. این وایبر چه بلایی سر ما آورده؟ داریم به کجا می رویم؟ هق هق هق.

الهام.خ.ز: آقای دادگستری! مسئول حفظ حریم خصوصی من کیه؟ (اینجا پلیس فتا با ذوق می گوید من! من! ولی خب پاسخ اشتباه است.) من فقط عکسم رو گذاشتم تو یه گروه صد نفری ولی وایبر نامرد پخشش کرد و همه باز کردن دیده کردن بلکه پسندیده کردن. خواهش می کنم فیــلترش کنید. (هموطن پخش نکن دیگه)

جمعی از هموطنان فیــلتر شـکن فروش: دشمنان بدانند ما تا آخر ایستاده ایم و زیر بار این هجمه فرهنگی علیه ایران و ایرانی نمی رویم. علاوه بر لاین و واتس اپ و وایبر و تانگو و سالسا و فلامنکو برخی سایت های مشکوک مانند ایسنا و تابناک و ... هم باید فیــلتر شوند تا بدانند مملکت قانون دارد و اینطوری نیست که اینترنت ابزاری شود برای تهاجم. در پایان این شکایت بیانیه طور، ضمن محکوم کردن جنایات غرب، با کسب اجازه از مقامات مسئول، به عرض هموطنان می رسانم که وی پی ان پرسرعت یک ماهه ارزان تر از همه جا فقط چهار هزار تومان در bia2shekan.com باز کردن سایت های کثیف و استکباری (فیس بوک و یوتیوب) به صورت پرسرعت، متاسفانه بدون قطعی و با اتصال به سه سرور.

----------------------------------------------------


بچه های خانواده آقای هاشمی از کجا آمدند؟
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون

با توجه به این که به تازگی اخباری مبنی بر پایین آمدن سن پدر و مادرها گزارش شده و در همین زمینه شاهد حماسه آفرینی پدر 13 و مادر 15 ساله هم بودیم، دیالوگ های زیر شرایط احتمالی ای که از این وضعیت به وجود می آید را پیش بینی می کنند:

دیالوگ 1
بچه: مامان اجازه هست بچه بیارم؟
مادر: معلومه که داری عزیزم. فقط باید یه قول بدی.
بچه: ازش خوب نگهداری کنم؟
مادر: نه. باید قول بدی به درست لطمه نزنه.

دیالوگ 2
بچه ها زنگ همسایه را می زنند.
- کیه؟
+ ببخشید بچه مون رو می خواستیم بندازیم، افتاد تو حیاط شما.
- این چندمین باره که تو امروز می افته؟! خسته مون کردین بابا. یه دفعه دیگه بیفته پاره می کنما!
+ چشم دیگه نمیندازیم.

دیالوگ 3
بچه: مامان! من همبازی ندارم. یه بچه بیار.
مادر: الان حوصله ندارم عزیزم. اگه مردی خودت بیار!

دیالوگ 4
پدر (نگاه ملتمسانه): پسرم! آدما چه جوری بچه دار میشن؟
بچه (کمی به اطراف نگاه می کند، پس سرش را می خاراند): چی بگم والا ... خدا بعنوان هدیه عروسی براشون از آسمونا بچه می فرسته.

دیالوگ 5
پسربچه: میای بریم دکتر بازی؟
دختربچه: راحت باش عزیزم، خودت رو سانسور نکن.
پسربچه: آخیش ... راحتم کردی. مدت ها بود می خواستم بهت بگم.

دیالوگ 6
بچه یک سال و نیمه: مدئولین مدئولین ...
ما: این چی میگه؟
پدر بچه: اولین کلمه ایه که یاد گرفته.
ما: خب یعنی چی؟
پدر بچه: یعنی مسئولین. از مسئولین درخواست کمک داره.
ما: چراااا؟
پدر بچه: خودتون می دونین خرج و مخارج بالاست. این بچه هم تازه بچه دار شده، زندگیش به سختی می گذره. مگه یه بچه یک سال و نیمه چقدر در ماه درآمد داره؟

دیالوگ 7

دختربچه: تو چرا جدیدا اینقدر با باربی بازی می کنی؟
پسربچه: ما فقط دوست معمولی هستیم. کار خاصی نمی کنیم.
دختربچه: آره ارواح شیکمت! دیدم اون روز چیکارش کرده بودی.
پسربچه: به جان تو فقط می خواستم از روحش عکس بگیرم!
دختربچه: ای تو اون روحت. دیگه حق نداری باهاش بازی کنی.
پسربچه: پس من یه موز بر می دارم.
دختربچه: بیخود!!! دست به موز نمی زنیا. مرتیکه [...] !
پسربچه: پس اون دارا و سارا رو بده.
دختربچه: بیا این دارا رو بگیر فعلا مشغول باش.
پسربچه: سارا چی پس؟
دختربچه: سارا بی سارا. از این به بعد تلویزیون هم تفکیک جنسیتیه. خاله شادونه و خاله سارا و عمه مینا تعطیل! فقط عمو قناد!
پسربچه: نههه ... رحم کن

[مونولوگ]
معلم (روی میز می کوبد): بچه ها! کتاب‌های اجتماعی تون رو باز کنید. فصل «بچه های خانواده آقای هاشمی چگونه بوجود آمدند؟» رو یکی بخونه.

--------------------------------------

فیل در تاریکی
آیدین سیار سریع | روزنامه مردم امروز


در روزگار قدیم از آنجایی که تفریح و سرگرمی محدود بود و مردم کار خاصی برای انجام دادن نداشتند، عده ای از بیکاران با اهدافی نامشخص، فیلی را به مکانی نامعلوم منتقل کردند و به همراه چند جریان سیاسی درون یک اتاق انداختند و به جریانات گفتند هر کسی توانست از طریق ملامسه به هویت این موجود پی ببرد نزد ما جایزه خاصی دارد. یکی از جریانات دلسوز و متعهد گفت: من دست نمی زنم. شاید مفسده برانگیز باشد. بیکارها گفتند: نگران نباش برادر. مورد دار نیست. فیله! جریانات با هم گفتند: انشاالله که خیره! بیکارها با آرزوی موفقیت برای جریانات از اتاق بیرون رفتند تا جریانات در آرامش به ملامسه موجود عظیم الجثه بپردازند.
جریان مهرورز عدالت گستر به گوش فیل دست کشید و در آن وضعیت دشوار و تاریک یک دوربین پیدا کرد و با لبخند رو به آن گفت: «این همان مدارک و پرونده هایی است که من هشت سال می گفتم موجود است. آقای هاشمی! آقای ناطق! شما در آن سالها کجا بودید؟» بعد حرفش را نیمه تمام گذاشت و با استرس خاصی آرام در گوش فیل گفت: هوگو! میگم یه وقت تو نباشی؟
جریان راست سنتی به پای فیل دست کشید و گفت: اوممم ... راسته ... سفت و محکمه ... چسبیده به یه جا ... هرکاری می کنیم تکون نمی خوره ... چین و چروک های روش نشون میده که سنی ازش گذشته ... خب به نظر می رسه این خود ما هستیم!
جریان اصولگرای تندرو دستی به روی عاج فیل کشید و گفت: تیز است ... محکم است ... متاسفانه کنده هم نمی شود ... شاخ است؟
بقیه جریانات گفتند: برای ما شاخ نیست.
جریان اصولگرای تندرو گفت: یعنی فقط برای ما شاخ است؟
بقیه جریانات گفتند: بله.
جریان اصولگرای تندرو پیش خودش فکر کرد و گفت: به غیر از اعتدال چه چیزی میتونه باشه؟
یک جریان که اسمش را نمی دانیم گفت: دوستان توجه کنند از آنجایی که هیچکس نمی تونه تعریف واحدی ارائه بده، این احتمال وجود داره که اسم این موجود جرم سیاسی باشه!
جریان اصلاح طلبی رو به جریانات با لبخند گفت: خوشحالیم که دگماتیسم از پهنه سیاسی کشور رخت بسته و بالاخره پلورالیزم و کثرت گرایی بعنوان یک اصل در میان گروه ها پذیرفته شده است.
جریان نواصلاح طلبی (no eslah talabi) چهره ای غمگین به خود گرفت، دستش را روی چشمانش گذاشت و به جریانات دیگر گفت: ببینید ... من اصلا خوشحال نیستم!
جریانات دیگر با شنیدن جمله ی جریان اصلاح طلبی بر لزوم وحدت اصولگرایان تاکید کردند و گفتند: «با کمال احترام به همه عقاید کثرت گرایی جد و آبادتان است. ما بر این باوریم که این موجود چیزی جز شترگاوپلنگ نیست.» و همگی جمع شدند و جریان اصلاح طلبی را از اتاق بیرون کردند.
جمع بیکاری که این مراسم را تدارک دیده بود وارد اتاق شد و گفت: دوستان! وقت شما به اتمام رسید. جواب سوال همانطور که از قبل هم به شما گفته شد «فیل» بود!
اصولگرایان که دچار وحدت شده بودند گفتند: دیگه دیر شده! ما نسبت به «شترگاوپلنگ» بودن این فیل به اجماع رسیده ایم و تو هم هیچ غلطی نمی توانی بکنی.
و به این ترتیب بود که اصولگرایان در این مسابقه هم پیروز شدند و با گرفتن جایزه از جمع بیکارها (ولو به زور) به خانه هایشان برگشتند.
عبرت حاصله:
- هیچ وقت با اصولگرایانی که به وحدت می رسند بحث نکنید.
- بی موقع ابراز خوشحالی نکنید.
- فیل حیوان نجیب و صبوری است. بیایید از او سوءاستفاده نکنیم.

-----------------------------------

بر دار کردن منصور، از زاویه‌ای دیگر
آیدین سیارسریع | مردم امروز


با سلام و تحیت خدمت جناب مستطاب ابوالفضل جعفر مقتدر، اینجانب ابن داوود اصفهانی مامور رسیدگی به پرونده منصور حلاج، حسب دستور گزارشی از روند برخورد قانونی با مشارالیه را در ذیل به استحضار می رسانم:

1) ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر مشهور به حسین بن منصور حلاج ظهر دیروز در حالی که در نطق خود به طرح مسائل غیرضروری می پرداخت از سوی تنی چند از نیروهای دلسوز مورد اعتراض قرار گرفت. نیروهای دلسوز که بی توجهی منصور به این تذکرات را می دیدند سعی کردند با مشت و لگد او را به آرامش دعوت کنند ولی منصور در اقدامی خشونت آمیز جا خالی داد و باعث جراحت مظلومانه سه تن از دلسوزین از ناحیه دست شد.

2) جرائم منصور تا پیش از این نیز برای عموم مردم واضح و روشن بود. منصور ابتدا از طریق انتشار ویدئوکلیپ های مستهجنی همچون «قرارمون یادت نره»، «تو عزیز دلمی» و ده ها اثر دیگر سعی در انحراف جوانان داشت و در نهایت با انتشار تک آهنگ «آی بری باخ» از هدف اصلی خود یعنی ایجاد شکاف قومیتی در کشور پرده برداشت.

3) گفتنی است حلاج بعد از ناکامی در اهداف خود، اقدام به جعل هویت کرده و با نام «امیرمنصور آریا» به داخل کشور نفوذ کرد و فساد معروف سه هزار میلیاردی را به راه انداخت. او پس از اعدام با وقاحت زنده شد و به ادامه فعالیت های خود در زمینه های دیگر پرداخت.

4) با تلاش و پیگیری های شبانه روزی مامورین، در روز پنجشنبه مورخ بیستم ذیقعده سیصد و نه هجری قمری منصور در خانه ای تیمی (تیمی متشکل از همسر و دو فرزندش) دستگیر شد.

5) از آنجایی که متهم یک بار سابقه ی زنده شدن پس از اعدام را داشت، تصمیم به اجرای اشد مجازات گرفته شد.

6) منصور در حین رجم و سنگسار نیز دست از اقدامات مجرمانه خود بر نمی داشت و با گفتن «آخ»، «آی»، «اوی» و «اوه مای گاد» اقدام به تهیه خوراک برای رسانه های بیگانه می کرد. از آنجایی که این گزارش می تواند یک کلاس آموزشی هم برای شهروندان عزیز باشد توصیه می کنم به جای تهیه خوراک برای رسانه های بیگانه، به تهیه پوشاک برای این رسانه ها مبادرت کنند تا دیگر شاهد صحنه های زشت در این رسانه ها نباشیم.

7) خوشبختانه مظلوم نمایی این عنصر آشوب طلب که سعی داشت خود را حق و دیگران را باطل معرفی کند ثمره ای به همراه نداشت و همکار خوب ما در آسمان حضرت عزرائیل توانست با موفقیت جان او را بگیرد. در انتها برای نشان دادن مظلوم نمایی منصور به نقل قسمتی از تذکره الاولیا اکتفا می کنم:

پس هر کـس سنگی می انداختند. «شبلی» موافقت را گلی انداخت. حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی، از گلی آه کردن چه معنی است؟
منصور گفت: آنها که نمی دانند معذورند. از او سختم می آید که می داند که نباید انداخت.
شبلی گفت: شرمنده ام داداش. دیگه خودت میدونی انتخابات مجلس نزدیکه و ما هم گیر تایید صلاحیت هستیم.
منصور تنها لب فروبست و به دوربین نگریست.

------------------------------------

میوه ی دلسوز و متعهد «آووکادو»
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون


امروز نگاهی داریم به تیتر و تحلیل مطبوعات از این خبر بسیار مهم که: «مصرف آوودکادو باعث کاهش کلسترل می شود»

کیهان: آیا وقت آن نرسیده است که با «آووکادو» این میوه ی مدعی اصلاحات که طبق گواهی صدها سند غیرقابل انکار براساس دستورالعمل آشکار ریچارد رورتی (فیلمساز یهودی) و فرمول دیکته شده ی پاتریک ویرا (رئیس سیه چرده موساد) سالهاست اقدام به کاهش کلسترل مردم مظلوم و متعهد کشور می کند برخورد قانونی صورت گیرد؟
در این لحظه به کیهان گفته می شود که برادر عزیز! گویا درست متوجه نشده اید. طبق تیتر بالا آووکادو میوه مفیدی است و باعث کاهش کلسترل بد (ال دی ال) در بدن می شود.
کیهان (با خونسردی): بله ... ما که از اول همین را گفتیم. زین سوی ره قافله باز است. به گواهی صدها سند غیرقابل انکار آووکادو یکی از نیروهای خودی و پایبند به ارزش هاست.
- ولی اول یه چیز دیگه گفتین!
کیهان: متاسفانه برخی همصدا با رسانه های بیگانه شده اند و ادعای آنان را تکرار می کنند.
- بابا شما خودتون گفتین آووکادو مدعی اصلاحاته.
کیهان: کی گفتیم؟ تو اصلا کی هستی؟ برو بیرون وگرنه صدها سند غیرقابل انکار را می کنم توی حلقت! مرتیکه آلت دست! نوکر انگلیس! وابسته به دیوید سیمن (رئیس ام آی سیکس)!

وطن امروز: کلسترلِ نفهم با مصرف آووکادو کاهش می یابد. مرتیکه الاغ کبد چرب ساز!

آرمان: آیت الله هاشمی رفسنجانی ریاست محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام: آووکادو بخورید خوب است.

اعتماد: اصلاح طلبان برای بررسی نقش آووکادو در کاهش کلسترل گرد هم می آیند.

ابرار: خیلی تیراژ میلیونی ای داریم، انتظار داری تیتر آووکادو هم بزنیم؟ برو خودت رو مسخره کن.
جمهوری اسلامی: با هم دوست باشید. هم اصولگرایان از آووکادوی خودشان به اصلاح طلبان بدهند هم اصلاح طلبان از مال خودشان به اصولگرایان بدهند. آفرین

ایران: دستور صریح، کوبنده، قاطع، دندان شکن و حماسی رئیس جمهور مبنی بر افزایش واردات آووکادو جهت کاهش کلسترل مردم

قانون: (یکی از تبلیغات بسیار جذاب و هوشمندانه قانون) چی شده؟ قانون رو دکه ها نیست؟ غصه نخور! آووکادو بخور! هاهاها ... وای چقدر ما بامزه ایم. با قانون از خنده شرحه شرحه شو ... وای خدای من ... فقط پانصد تومان. اونم اگه خرد نداشتی ببر قابلت رو نداره. هه هه هه! :| (دوستان یه هل دیگه بدن می تونیم جای کفاشیان رو هم بگیریم)

-------------------------------------------


آیا از داشتن عقده رنج می‌برید؟
پـدرام ابـراهیـمی / روزنـامـه شهرونـد


داشتم خبرها را شخم می‌زدم که یکدفعه خبری متعلق به ده، بیست روز قبل آمد رو و اینجانب با خواندن آن پس تعجب، ایده‌ای به سرم زد که مطمئناً اگر مولتی میلیاردرم نکند، میلیاردرم خواهم کرد. خبر این بود که مؤسسه‌ای در ژاپن تور دو روزه عروسی تک نفره برگزار می‌کند تا همشیره‌هایی که بنا به هر دلیلی موفق به ازدواج نشده (یا بنا به هر دلیلی در دام ازدواج گرفتار نشده‌اند) حس عروس بودن را تا جایی که می‌شود تجربه کنند. همه چیز هم –جزداماد- فراهم است. از لباس و تور و تاج و دسته گل و باغ و آتلیه و عکاس و خواهرشوهر و کالسکه و آدمِ حرف در بیار و... البته ناظران شرق آسیا معتقدند این مؤسسه نتوانسته آنطور که سردمداران کره شمالی حس عروس بودن را به مردمش منتقل می‌کند در این امر موفق باشد ولی خب سعی خودش را کرده که همین هم جای تقدیر دارد. بنابر این من نیز می‌خواهم چنین تورهایی دایر نمایم:
***

تور ریاست جمهوری
این تور برای افرادی که از دوران بلوغ تا سنین کهنسالی هر دوره در انتخابات ریاست جمهوری کاندید شده و همیشه رقابت‌شان با آرای باطله به دور دوم می‌کشد بسیار مناسب است.
شرح امکانات تور: 1) حرکت با ماشین سان‌روف‌دار به همراه افراد دونده به دنبال ماشین. 2) مصاحبه‌طور تلویزیونی و ارائه آمار به محضر ملت مثلاً شریف. 3) برگزاری جلسه پرسش و پاسخ‌طور در مثلاً دانشگاه و سخنرانی در حضور دانشجونمایان برای گفتن «نگذاشتند کار کنیم.»
***

تور نمایندگی ملت
این تور برای دو قشر مناسب است. یک: کسانی که حتی از آوردن 10 هزار رأی در حوزه انتخابیه خود عاجز بوده و آرزوی وکیل مجلس شدن به دلشان مانده و دو: کسانی که می‌خواهند برای سال آینده کاندید شوند. دسته‌ی دوم می‌توانند از این تور به عنوان مانور برای آمادگی هر چه بیشتر استفاده نمایند.
شرح امکانات تور: 1) صندلی تختخواب‌شو ماساژور دار. 2) سخنرانی پشت تریبون ضربه‌گیردار. 3) پخش صدای رئیس که می‌گوید:«برای ایشون در عرصه‌های دیگه آرزوی موفقیت داریم.» 4) دارت با عکس پس زمینه‌ی علی مطهری.
***

تور شهروند بودن
شرح امکانات تور: بلیت رفت و برگشت به کشور سوئیس یا کانادا (به انتخاب مشتری) لازم به ذکر است هزینه‌های مربوط به درمان افسردگی پس از بازگشت به میهن با مشتری است و این مؤسسه تعهدی در قبال آن ندارد.
مؤسسه طلوع ابراهیمی با سی و یکسال سابقه در داشتن سابقه
عقده‌ی شما، افتخار ماست.
----------------------------------


آیا می دانستید که فقط ما خوبیم؟
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون (ضمیمه طنز بی قانون)


«ستون صدای مردم»
- می خواستم بگویم آقای مطهری به جای حاشیه سازی و مساله آفرینی برای سیاست کشور، به فکر مشکلات اساسی مردم مانند انفجار خط لوله گاز در استان جاپارکای سریلانکا باشند. ما به ایشان رای نداده ایم تا در مجلس آشوب به پا کنند، ما افراد دیگری رای داده ایم تا در مجلس آشوب به پا کنند. با تشکر (عمه زاده از کرج)

- چرا آقای مطهری در برابر خواست مردم مقاومت کردند و به زمین نیفتادند؟ آیا حفظ تعادل در آن حالت سندی دیگر مبنی بر ارتباط ایشان با عناصر شیطان پرستی همچون کریس انجل و مایکل جکسون نیست؟

- مگر رئیس جمهور نباید کار اجرایی کند؟ پس چرا حرف می زند؟ لطفا به صورت شفاف پاسخ داده شود. (انحصاردوست)

- متاسفانه برخی افراد معلوم الحال نمی خواهند کشور روی آرامش به خود ببیند، البته به فضل الهی موفق نشدند و همگان دیدیم که با لغو پیاپی کنسرت ها آرامش خاصی در کشور ایجاد شد. (پورچماق از بوشهر)

- چرا در کنسرت اخیر عالیم قاسیمف دختر او بعنوان یک خواننده به جای این که خجالت بکشد، ساکت نشسته بود و با وقاحت به مردم نگاه می کرد؟ چرا علیرغم تلاش شبانه روزی ما، زنان هنوز وجود دارند؟ (مردم از تهران)

- گرانی های ایجاد شده در دولت یازدهم کمر ما را شکسته در حالی که گرانی ها در دولت قبل کمر ما را نمی شکست. تا کی باید شاهد رفتارهای دوگانه از سوی دولت تدبیر باشیم؟ (منطقی نژاد)

- بیکاری بعد از روی کار آمدن دولت یازدهم بیداد می کند. بنده در زمان دولت قبل 18 شغل داشتم و با تغییر دولت به یک باره همه را از دست دادم. دعواهای سیاسی آقایان به ما شهروندان مظلوم چه ارتباطی دارد؟ (اسفندیار رحیم مشایی از تهران)

- این که به مراسمی که دارای مجوز است حمله می کنیم یا نه به تشخیص خود ما بستگی دارد ولی بقیه افراد در مورد مراسم هایی که ما برگزار می کنیم باید تابع قانون باشند. (نامعلوم)

- نشانه های تغییر در این دولت کاملا محسوس است. در سفرهای استانی دولت قبل مردم با یاس و ناامیدی دنبال اتومبیل رئیس جمهور می دویدند در حالی که در سفرهای استانی دولت یازدهم مردم با تدبیر و امید دنبال اتومبیل رئیس جمهور می دوند. با تمام وجود از مسئولین تشکر می کنم. (نوذر کلید در حلق)

- اخیرا یکی از روزنامه های زنجیره ای در حالی که مردم مظلوم شمال نیجریه تحت ظلم و ستم گروه تروریستی بوکوحرام هستند بی شرمانه چهار صفحه ی خود را به طنز و کاریکاتور اختصاص داده است! اینها نتیجه تساهل و تسامح دولت در برابر زیاده خواهی های غرب است. (منصور از امین آباد)

- آقای رئیس جمهور پاسخ بدهند. آرمان ما دقیقا به کجا وصل است که آزادانه در جامعه می گردد و با وی هیچ برخوردی صورت نمی گیرد؟ (اقتدارزاده)

- خششش ... غیژ غیژ غیژ ... ووووو .... خشششش ... آقا شرمنده بابت خللی که در مکالمات بوجود آمد. عذرخواهی می کنم. ادامه بدین. (یک شنود غیرقانونی)
- دیگه تموم شد برادر.
شنود: ای بابا. تازه داشتیم لذت می بردیم.
- من شرمنده شما هستم. حالا اگه میشه یه لحظه گوش نکنید، من مکالمه ناموسی دارم.
شنود: ناموس‌تون با شما چه نسبتی دارن؟
- ناموسم هستن.
شنود: واقعا براتون متاسفم برای این نگاه متحجرانه ای که به زن دارید. زن هویت داره آقا. خجالت بکشید.
- من از شما مدافع حقوق بشر عذرخواهی می کنم.
شنود (با بغض): دیگه نمیخوام صدات رو بشنوم. برو از عمه ات عذرخواهی کن. دیگه هم به من زنگ نزن.
:|

--------------------------

درآمدزایی دولت از طریق واگذاری نخبگان
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون


با توجه به این که قیمت نفت هر روز دارد پایین تر می رود و وزیر اقتصاد هم گفته قصد داریم قیمت نفت پیش بینی شده در بودجه را از 72 دلار به 40 دلار تغییر دهیم و با عنایت به این که دولت آه در بساط ندارد راهکارهای اقتصادی زیر را پیشنهاد می کنیم:
1) دوستان کمی انقباضی‌تر بنشینند که بخش خصوصی هم جا شود.


2) پرداخت یارانه به این شکل حذف شود. از آنجایی که قبلا پرداخت یارانه به آن شکل هم حذف شده احتمالا در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری شاهد بازگشت آن عموی مهربون خواهیم بود که عیدی می داد و مدرسه ها را تعطیل می کرد و به هر بهانه ای پول می گذاشت توی جیب عقب آدم.


3) به جای این که نخبگان مفت و مجانی از کشور خارج شوند و ژنهای خودشان را ببرند، آنها را در ازای دریافت مبلغی به غرب و شرق واگذار کنیم.


[نمونه دیالوگ فروشنده و مشتری در این مورد]: ژن 18 ساله، کار نکرده، تر تمیز و نخبه، مدل 76. معدل 19 به بالا. دست یه خانم دکتر بوده که نه باهاش می رفته مطب نه می اومده، زاییده انداخته تو پارکینگ. به جون بچه ام همین الان مالزی و ترکیه و استرالیا و امریکا دست به نقد پشت در منتظرن. نبری ضرر کردی.


4) از آنجایی که امروز جنگ، جنگ اقتصادی است و سربازان باید خدمات اقتصادی ارائه بدهند خدمت سربازی به کل فروخته شود. در این زمینه سربازانِ غربی مستقر در کشورهای دوست و همسایه هم چنانچه از سربازی خسته شده اند یا شرایط جنگی با پوستشان سازگار نیست می توانند با مراجعه به شعب نظام وظیفه کشور ما خدمت خود را بخرند. هرگونه عواقب ناشی از ترک خدمت توسط این نیروها متوجه خود آنهاست و به ما ربطی ندارد.


5) بودجه موسسه های فرهنگی کسر شود در عوض مردم قول بدهند که بافرهنگ باشند و خودشان با زبان خوش به این موسسه ها کمک کنند.


مثال اول) بودجه بنیاد سعدی به ریاست آقای حدادعادل در بودجه 94 چهار میلیارد تومان است. واقعا سعدی خودش هم راضی به این همه زحمت نیست.
مثال دوم) بودجه شورای عالی ایرانیان خارج از کشور 21 میلیارد تومان در نظر گرفته شده. که البته نتایج آن بسیار ملموس است و امروز اگر تیم ملی فوتبال کشور در جزیره آدمخوارها هم مسابقه داشته باشد حداقل ده هزار ایرانی در ورزشگاه حضور پیدا می کنند.
مثال سوم) بودجه صداوسیما که مهمترین وظیفه آن تشویق مردم به خرید ماهواره است بیش از هزار میلیارد تومان در نظر گرفته شده. با تعطیل کردن صداوسیما و اختصاص یک میلیارد تومان جهت اشتغال زایی نصابان ماهواره، هم 999 تومان در هزینه ها صرفه جویی می شود و هم مردم دیگر ماهواره نگاه نمی کنند.
مثال چهارم) سهم «مرکز مطالعات جهانی شدن» از بودجه هم تقریبا ده میلیارد تومان است. ما به لطف این مرکز هر سال می فهمیم که جهانی نشده ایم. من با نهایت احترام به اعضای این مرکز پیشنهاد می کنیم این ده میلیارد را هرسال بین مردم ببریم و بگوییم: ما دیگه جهانی نمیشیم! خب؟ هرکس گفت «خب» و این امر را با دل و جان پذیرفت سهمش را بدهیم که بزند به زخم زندگی اش.


من در مورد بقیه موسسات سکوت می کنم، آنها هم قول بدهند در مقابل من سکوت کنند. با تشکر!

----------------------------------------------------

جَک و کاهش سحرآمیز قیمت نفت
آیدین سیار سریع | روزنامه مردم امروز


در روزگار قدیم در سرزمینی که نمی خواست نامش فاش شود پسر جوانی به نام جک با مادر پیرش زندگی می کرد. جک و مادرش خیلی فقیر بودند و از دار دنیا چیزی جز یک چاه نفت در حیاط خانه شان نداشتند که از قضا ذخایر این چاه نفت هم رو به اتمام بود. یک روز مادر جک که می دید چیزی برای خوردند ندارند به او گفت برود یک بشکه نفت خام استخراج کند تا با پول آن گوشت و مرغ و برنج و میوه و سبزی بخرند. جک بشکه نفت خام را به بازار برد و فروخت و با یک کیلو لوبیا به خانه برگشت. مادر با دیدن لوبیاها تعجب کرد و گفت: پسرم اُسکُل کردی ما رو؟
جک گفت: خیر مادر. قیمت نفت پایین آمده است و الان همینقدر می ارزد. مادر عصبانی شد و با لحنی حماسی گفت: آنهایی که توطئه کاهش قیمت نفت را برای تضعیف ما کلید زده اند بدانند خودشان بیشتر ضرر خواهند کرد.

جک گفت: مادر! حالا چی میشه؟ بدبخت میشیم؟
مادر جک گفت: نه عزیزم. خودشون بدبخت میشن. برو اون صندوق رو بیار ببینیم چقدر توش مونده. جک پرسید: کدوم صندوق؟ مادر گفت: صندوق ذخیره ارزی. توی اتاقه، کنار کمدها.

جک صندوق ذخیره ارزی را آورد و دو تایی بازش کردند و دیدند چیزی داخلش نیست. اشک در چشمان مادر جمع شد
و گفت: محمود! خودت نیستی ولی آثارت هست. ای گلاب توی آثارت!
جک پرسید: محمود کیه مامان؟ مادر در حالی که با آستین پیراهنش اشک هایش را پاک می کرد گفت: پدر خدابیامرزت.

جک پرسید: مگه اسم بابا آرتور نبود؟ مادر تغییر حالت داد و گفت: این فضولی ها به تو نیومده بچه! رفته به جای دلار برای من لوبیا آورده، خجالت هم نمی کشه. پسره‌ی پررو!

جک گفت: مادرجان این لوبیاها سحرآمیزند. قابلیت های اعجاب انگیزی دارند. مادر پرسید: یعنی از چه جهت سحرآمیزند؟ جک گفت: طبق یک داستان قدیمی اینها را توی حیاط که بیندازیم فردایش تبدیل به یک درخت تنومند لوبیا می شود که سر آن به آسمان ها می رسد. مادر پرسید: خب سرش به آسمان برسه. به ما چه؟ جک گفت: آنجا یک غول عظیم الجثه زندگی می کند که اموال ما را بلوکه کرده است. مادر پرسید: خب زندگی کنه. به ما چه؟ جک گفت: من می روم آنجا و با تبر غول را می کشم و اموالمان را آزاد می کنم.
مادر اخم کرد و گفت: پسرم! سیاست عرصه مقدورات و محذورات است نه آرمانگرایی احساسی و رمانتیسم سیاسی و فکری.
جک گفت: مادر این جمله یعنی چی؟
مادر گفت: خودم هم نمی دانم پسرم. از بس روزنامه های قوچانی را خوانده ام ادبیاتم عوض شده.

جک: خب شما می فرمایید غول را نابود نکنیم؟ مادر گفت: نه پسرم. با تبر که نمی شود غول را نابود کرد. تو غول را بیاور پایین، ما باهاش مذاکره می کنیم. به این ترتیب مقداری از اموال جک و مادرش آزاد شد و وضع آنها کمی بهتر شد.
مادر جک که می دید علیرغم پیش بینی اش وضع کشورهایی که قیمت نفت را پایین آورده اند بدتر نمی شود چند تا محمود به آن کشورها فرستاد تا پیش بینی اش به تحقق بپیوندد!

ما از این داستان نتیجه می گیریم که ضرورت بازبینی در داستان های قدیمی و گنجاندن عقلانیت سیاسی در آنها به شدت احساس می شود.

------------------------------------------------

هک کردن با ویندوز 98...
آیدین سیارسریع | روزنامه ایران...


خلاصه‌ی داستان این است که شرکت فیلمسازی سونی پیکچرز قبل از اکران فیلم کمدی «مصاحبه» که داستانی راجع به ترور **** کره شمالی دارد مورد حمله هکرها قرار می گیرد و پلیس فدرال امریکا انگشت اتهام که هنوز دانشمندان کشف نکرده اند کدام انگشت است را به سوی کره شمالی می گیرد. کره شمالی هم در پاسخ می گوید هکرها کار خیلی خوبی کرده اند و اگر ما بودیم بدتر می کردیم ولی این کار، کار ما نیست، بعد رو به امریکا گفته: کو؟ بیا بگرد. هکر ندارم من. و به این ترتیب درخواست تحقیقات مشترک پیرامون این قضیه را داده است.
در ادامه نظرات و واکنش های پیرامون این جنجال را با هم مرور می کنیم:
یک مقام ارشد کره شمالی
- ما درخواست تحقیقات مشترک را در این باره به امریکا داده ایم. به نفع خود آنهاست تا باور کند که این حمله کار ما نبوده. / + خب اگه باور نکنن چی میشه؟ / - آنوقت ما مجبوریم پارامونت و وارنر برادرز و میرامکس را هم هک کنیم تا باور کنند کار ما نبوده.
یک شهروند اهل کره شمالی
- ما اینجا در پیونگ یانگ ویندوز 98 را به سختی بالا می آوریم، بسیاری از هموطنان هم تحت داس و گاوآهن به اجرای نرم افزار می پردازند. پریشب وقتی زن سین ژیانگ سر زا رفت تازه صفحه ی جستجوی گوگل او باز شد. او این عبارت را سِرچ کرده بود که چگونه زایمان کنیم؟ نخندید. اینجا امکانات کم است. با این حال ما ناراحت نیستیم و خیلی هم خوشحالیم که امپریالیسم به زانو درآمده است. دقیقا نمی دانیم چرا خوشحالیم. فکر کنم چون تفریح دیگری نداریم!
کلوپ اصغر (ارائه دهنده محصولات فرهنگی و هنری)
آخرین فیلم های کمپانی سونی پیکچرز رسید. فیلم آنی با بازی کامرون دیاز، خشم با بازی برد پیت و مصاحبه با بازی جیمز فرانکو همه و همه در یک دی وی دی فقط هزار تومان ... فیلم جنجالی لو رفته از احمد پورمخبر در استخر (پنج هزار تومان)
امنیت ملی آمریکا
وای من بازم به خطر افتادم. این پوست من خراب بشه کی پاسخگوئه؟
سناتور استیون جرارد (از نمایندگان جمهوری خواه سنای امریکا)
- میگم الان که امنیت ملی به خطر افتاده نباید به یه جایی تو خاورمیانه حمله کنیم؟
+ نه
- پس ایران رو یه کم تحریم کنیم.
+ نه دیگه. ربطی نداره.
- ای بابا ... لااقل به عربستان که می تونیم سلاح بفروشیم.
+ نه
- یه کم.
+ میگم نه
- یه آنتی ویروس بفروشیم لااقل.
+ نمیشه
- پس چیکار کنیم؟
+ فعلا هیچی
- پس من یه گزینه از روی میز برداشتم.

--------------------------------------

گلهای رنگارنگ، برنامه شماره 666...
سوشیانس شجاعی فرد / روزنامه شهروند ...

(این قسمت از متن را با صدای آن خانمی که شعرهای اول برنامه گلهای رنگارنگ را می‌خواند، بخوانید):
این نغمه سرا کیست؟ بگو تا نسراید / بر این دل غمدیده دگر غم نفزاید
صد حسرت و درد است کز آوای وی امشب / نیشم بزند بر دل و جانم بگزاید
عرضم به حضورتان که ... (خب بس است، دیگر با صدای آن خانوم نخوانید! تکخوانی زن ممنوع است! اصلا آن خانم که با صدایش خواندید، مجوز داشت؟!)دلم برای دفتر موسیقی وزارت ارشاد می‌‌سوزد! موسیقی خودش مظلوم است و از همه جا کتک می‌خورد! حالا بنده یک لاقبا هم گیر داده‌ام به این دفتر موسیقی! هر وقت حرفی سخنی کاری میکند، من نمی‌توانم از سوژه‌هایش بگذرم!
پیروز ارجمند، مدیر دفتر موسیقی وزارت ارشاد (می‌دانم که این عنوان خیلی حقیرانه و ناچیز به نظر می‌رسد، ولی در واقع این بالاترین نهاد دولتی موسیقی مملکت است!) در جمع پرشور رپرها و رپ‌دوستان سراسر کشور با اعلام اینکه، این نوع موسیقی ریشه در فرهنگ ما دارد، در پاسخ به اینکه لطفا به ریشه‌اش اشاره‌ای بکنید، گفت: ما از زمان مادها رپ داشتیم، ولی چون امکان ثبت و ضبطش نبود، الان ما چیزی در دست نداریم! همانطور که در کاوشهای هگمتانه، هیچگونه سیمی کشف نشد که این خود نشانه داشتن اینترنت وایرلس در آن زمان بودایشان در همین زمینه گفتند مصوب‌شدن واژه «گفتاواز» در فرهنگستان زبان و ادب فارسی، می‌تواند باعث شود ما حرفی در دنیای جدید داشته باشیم! وی در حالیکه تعداد زیادی از مریدانش شلوار شکافتند و سر به بیابان گذاشته بودند افزود: چرا سر بر بیابان می‌گذارید، مگر ما با اختراع کلمه کش‌لقمه، صنعت پیتزای دنیا را متحول نکردیم؟ مگر با مصوب کردن کلمه چرخبال، صنعت هلیکوپترسازی ایران متحول نشد؟ ... نشد؟ واقعا نشد؟! عجب آدمهایی هستید، پس اینهمه جوانی که در پارتیها هلیکوپتری می‌زنند چه هستند؟! شما کوردلان، چشم به اربابان گردن‌آویز دار غربی خود دوخته‌اید و نمی‌توانید ببینید فرهنگستان زبان هی کلمه مصوب می‌کند، هی ما در دنیا حرف جدید می‌زنیم، هی کلمه مصوب می‌کند، ما هی عرصه‌های جهانی است که فتح می‌کنیم. ایشان در پاسخ به این سوال که این فرهنگستانه یا شاه‌فنره فرمود: برو بابا، دلقک! و در همین حین تعداد دیگری از مریدان، دریدند و رفتند!
ایشان در ادامه فرمایشات خود افزود: «موسیقی رپ غربی مشخصات خاصی دارد و تاکنون هم مجوز رسمی برای آن صادر نشده است. بسیاری از فاکتورهای آن با محتویات و مضامین ترانه‌ها و جنبه‌های اخلاقی جامعه ما ناسازگار است!»
بعد یکی از مریدان گفت: آقای ارجمند، این الان چی بود گفتی؟ اون دو خط بالاتر چی بود گفتی؟ تا الان که صحبت ریشه و ارزشهای جامعه ما و اینا بود؟! داستان چیه؟
پیروز با اشاره به وقایع ابتدای شروع مجدد موسیقی پاپ در ایران گفت: گیر نده دیگه، اون حرفهای دو خط بالاتر مال شهریور بود، الان برج چندیم؟ مرد حسابی قیمت چی ثابت مونده که حرف ما ثابت بمونه، اون موقع دلار چند بود؟ مفت، نان چند بود؟ مفت، گوشت چند بود؟ مفت! در همین حین یک نفر از مریدان در حالیکه داشت سر به بیابان می‌گذاشت گفت: آن موقع حرف چند بود؟!
وی با اشاره به اینکه ما دنبال گونه جدیدی از «رپ» هستیم که مبتنی‌بر فرهنگ خودی و بومی باشد به دستاوردهای بومی در زمینه ساخت خودرو، ساخت هواپیما، ساخت برج روی آثار باستانی، ساخت بنزین سرطانزا و انواع ساخت و پاخت اشاره کرد و باز تعداد زیادی از مریدان و شنوندگان گریبان دریدند و به سوی بیابان رهسپار شدند!
مدیر کل دفتر موسیقی در ادامه سخنان خود با اشاره به ظرفیتهای غنی فرهنگ کشور برای پرداختن به مضامین اعتراضی و انتقادی خواستند چیزی بفرمایند که مسئول سالن میکروفون را قطع کرد و چراغها را خاموش کرد و به مسئول دفتر موسیقی گقت: آقا جان همه مریدان جامه دریدند و سر بر بیابان گذاشتند، تو داری برای کی سخنرانی میکنی؟! جمع کن آقا، جمع کن تا دیر نشده منم به اتوبوس بهارستان – بیابان برسم! فقط در جریان باش که سخنگوی وزارت ارشاد گفته که موسیقی رپ مروج بی‌بندوباری» است و مجوزی برای اجرای آن در کشور داده نخواهد شد!

مدیر دفتر موسیقی با شنیدن این موضع سخنگوی وزارت ارشاد، جامه بر تن درید و سر به بیابان گذاشت
-----------------------------------------------
این تغذیه های ناسالم به ما نیامده
آیدین سیارسریع | روزنامه ایران


متاسفانه بعضی خبرها به طور مغرضانه و با اهدافی مشخص در فضای رسانه ای کشور مطرح می شوند و هیچگونه مطابقتی با فرهنگ و آداب و رسوم ما ندارند. مثل همین خبر که اعلام می کند 47 میلیون ایرانی غذای ناسالم می خورند در حالی که ایرانیان از دیرباز همدیگر را از خوردن غذاهای ناسالم نهی می کردند و هرگاه کسی حرف نامربوطی می زد طرف مقابل ضمن دعوت او به سکوت می گفت: شما لطفا غذای ناسالم نخور. یا مثلا بعضی از عزیزان که به بنده لطف دارند بعد از خواندن مطالب انتقادی ام می گویند: اینگونه تغذیه ی ناسالم به شما نیامده است.

البته با توجه به این که معاون وزیر بهداشت اعلام کرده مصرف نمک و شکر در کشور بسیار بالاست و نمک از هروئین هم تلفات بیشتری می گیرد من ضمن کسب رخصت از فرهنگستان زبان فارسی (که پیشکسوت ما در عرصه طنزپردازی هستند) چند راهکار برای کاهش استفاده ی نمک و شکر در میان مردم دارم که سخاوتمندانه تقدیم می کنم:

- موقع پریدن وسط حرف دیگران نگوییم شکر میان کلامت. بگوییم امگا 3 میان کلامت.
- نگوییم «ما نان و نمک همدیگر را خورده ایم». بگوییم «ما نان رژیمی و میوه های سرشار از آنتی اکسیدانی چون طالبی، شاتوت و گریپ فروت همدیگر را خورده ایم».
- اگر دوست زشتی هی از ما پرسید من چه شکلی ام؟ برای این که دلش را نشکنیم نگوییم تو با نمکی! بگوییم تو شبیه کلم بروکلی هستی که هم ترویج غذای سالم است و هم باعث می شود طرف دیگر از این دست سوالات نپرسد.
- ضرب المثل «هرچه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک» هم مصداق ترویج استفاده از نمک است و هم موجب سوءاستفاده دشمنان می شود. بهتر است به «هرچه بگندد را که نباید رسانه ای کرد. شما بیا انگور بخور که برای مسمومیت داخلی هم مفیده» تغییر پیدا کند.

- مصرف نادرست نمک هم یکی از مسائلی است که امیدواریم حل شود. دیالوگ زیر مبین این معضل بزرگ در کشور است:
- مرد حسابی! چرا این نمک ها رو خوردی؟
- من دلواپسم. روزهایی که مخالفتی با چیزی ندارم نمک می خورم که فشارم بالا بمونه.
- بابا ما اینا رو واسه آب شدن یخ روابط با اروپا ذخیره کرده بودیم.
- واویلاااااا! وزارت راه برای جاده ها در روزهای برفی نمک به اندازه کافی ندارد آنوقت شما نمک را برای مصارف خارجی می خواهید!؟ هیهات! وااای! آخخ قلب حساسم ...

- قدر طنزنویسان بی نمک (همچون نگارنده) را بدانیم. ما به ظاهر زجرآوریم ولی درواقع برای سلامتی مفیدیم.
--------------------------------------------
سربازهای پنجشنبه، جمعه...
مونا زارع/ روزنامه شهروند ....


سرباز اول، سینا نوه خاله بابام: ایشان که از همان اول بچه زورگوی فامیل بود و از این تیپ بچه‌هایی بود که با دمپایی دنبال بابایش می‌کرد! برای معافیت سربازیش هم از پدر مادرش مایه گذاشت و قرار شد مادر و پدرش از هم طلاق صوری بگیرند تا این یتیم نما بشود فرزند طلاق و از سربازی معافش کنند! البته که تا این‌جا همه چی طبق برنامه پیش‌رفت و معاف شد، منتها پدر خانواده پس از طلاق صوری روی پاشنه پایش چرخید و عقب عقب از در محضر خارج شد و الان چند وقتی است که گم‌و‌گور شده و مفقود‌المکان به حساب می‌آید. آخرین دیالوگی که از اون گمشده شنیده شد، این بود سربازی سینا، خدمت مقدسی به من بود! مادر سینا طلب مهریه خود را کرده و سینا به صورت شطرنجی رو به دوربین اعتراف می‌کند اگر از همان اول این ۵۰‌میلیون پول مهریه رو واسه خرید سربازی من داده بودند این‌چنین خانواده من به سر و صورتمون نمی‌پاچید!

سرباز دوم، مجید پسر عمه دختر عمه‌ام: این بنده خدا از بچگی آن‌قدر فوبیای سربازی داشت که هر وقت می‌دیدیمش بالای یک بلندی ایستاده بود و می‌خواست خودشو را بیندازد پایین! بلکه یه طرفش نقص عضو بشود و معافیت پزشکی بگیرد! آن‌قدر در این کار کمر همت بسته بود که کلا یک طرف بدنش از ... (دقت کن این کلمه را درست بنویسی!) از حیز انتفاع خارج شده بود و ۵۰‌درصد گردش خون داشت و طبیعتا موفق به دریافت معافیت شد. آقا مجید الان ازدواج کرده و متاسفانه به دلیل ضربات مکرری که به خودش وارد کرده الان اجاقش کور شده و نزدیک به ۵۰‌میلیون خرج دوا و درمان کرده بلکه کاراییش برگردد! ایشان هم به صورت شطرنجی رو به دوربین می‌گوید والا اگر ما با ۵۰‌میلیون می‌توانستیم سربازیمان را بخریم الان به جای این‌که در این ستون طنز شما را بخندانم، داشتم برای دوقلوهایم ادا در می‌آوردم و حالشو می‌بردم!

سرباز سوم، هوشنگ که آخرم ما نفهمیدیم کیه ما می‌شود!: هوشنگ جان که از همان اول با پنج تا خواهر بزرگ شده بود، تازه در ۲۰ سالگی بزرگان فامیل توانستند توجیهش کنند لاک زدن واسه دخترهاست! ایشان اگر به سربازی می‌رفت نه‌تنها خودش اذیت می‌شد بلکه بقیه سربازها را هم معذب می‌کرد! خلاصه این‌که خواست سربازیشو بخرد و خلاص، رفت سفته داد،۵۰‌میلیون پول قرض کرد و سربازیش را خرید. الان هم به‌ خاطر بدهی داخل زندان است و شنیده‌ایم موقع تراشیدن موهایش خیلی گریه کرده و تقاضای اتاق جدا و دمپایی رو فرشی کرده است!

سرباز چهارم، سورنا که فامیل ما نیست ولی کاش بود!: همان‌طور که از اسمش پیداست سورنا در محیطی نرم و گرم و پر از رفاه بزرگ شده و سربازی و این حرفا اصلا توی کت خود و اقوامش نمی‌رود! اینها خانوادگی بر این اعتقاد بودند که ما اسم بچه خودمان را سورنا نگذاشته‌ایم که برود وسط بیابان کلاغ پر بزنه سورنا جان درحالی‌که داشت آخرین لقمه کنتاکی سرخ شده‌اش رو می‌خورد گفت بابا بخر. پدرش هم که از این مردها بود که کش دو بنده به شلوارشون میزنند با ژستی درخور اموالش، پیپ خود را بیرون آورد و گفت چیو؟چقدر؟ سورنا درحالی‌که اینبار نوشابه خارجی‌اش را بالا می‌کشید گفت: سربازیمو، ۵۰ تومن. پدر از زیر عینکش نگاهی کرد و خرید و گفت بیه!(آخر پدر لهجه داشت!) و اینگونه بود که سورنا بقیه کنتاکی رو بی‌دغدغه خورد!

سربازپنجم، داوود خواستگار سابقم!: همان‌طور که در خبرها هم آمده است، گفته‌اند هر‌کس فکر می‌کند در کنار سربازهای دیگر، در محیط سربازی روحیه‌اش خراب می‌شود، می‌تواند سربازی خود را به مبلغ ۵۰‌میلیون بخرد، آقا داوود هم این مسأله را سر سفره شام با رویی فراخ و گشاده به سمع و نظر خانواده رساند و نگرانی خودش را در مورد روحیه حساسش ابراز کرد. خانواده هم البته لحظه‌ای مکث کردند، دسته‌جمعی به داوود نگاهی کردند و پس از چند ثانیه سکوت پدر داوود گفت: اون خورشتو بده اینور! همان‌طور که از انتهای داستان داوود مشخص است، خانواده هم روحیه داوود را از نخاعش هم حساستر دیدند، فقط چون درونگرا بودند نتوانستند ابراز کنند! البته خود داوود اذعان دارد که وقتی که داشت خورشت را به پدر می‌داد، پدرش به او با دستش لایکی نشان داده و بی‌تفاوت هم گذر نکرده از ماجرا!

نتیجه اخلاقی: در بازی کارت‌ها، چهار سرباز بیشتر وجود ندارد، سرباز پنجم باید برود پادگان!
---------------------------------------
آشپزخانه‌ام آتش گرفته است!
سوشیانس شجاعی‌فرد/ روزنامه شهرونــد


چکاوک به تهران می‌آید! لابد همه‌تان حدس زده‌اید که در این هوایی که بس ناجوانمردانه آلوده است، هیچ چکاوک عاقلی بلند نمی‌شود بیاید تهران! و حتما درست فکر کرده‌اید که این اسم یک سرویس جدید در سیستم بانکی است، درست مثل شبنم و نسیم و صبا و دیگران! راستش کار و ماسبی ما (کاسبی، ماسبی!) خوب نیست، گفتم بنشینم چند تا اسم بسازم! خودم هم نمی‌دانم به چه کار می‌آید ولی حس می‌کنم اسامی گودرز و شقایق و کسرا و آقا مرتضی امکان اسم سرویس شدن دارند!
گودرز: گروه ورزشکاران دودی و راهپیمایان زشت!
شقایق: شبکه قلیان‌های آشکار و یواشکی و قایمکی!
کسرا: کمیته سردبیران روزنامه‌های آزاد! (آقای کسری نوری، اگر اصرار دارید که کسرا را به شکل کسری بنویسید، می‌شود روزنامه‌های یهویی! حالا خود دانید!)
آقا مرتضی: آزمون قدرت‌سنجی و امکان‌سنجی مناطق و راه‌های تهران (ضمائم، یوخ!)
حالا باید به بقیه‌اش فکر کنم!

شاید شنیده باشید که رئیس سازمان نظام پزشکی قبل از پخش سریال طنز مهران مدیری به محتوای احتمالی آن گیر داده است! درواقع در شاکله وزارت بهداشت و عملکردش شاید این تنها موردی باشد که به شعار پیشگیری بهتر از درمان است عمل شده! همچنین دیروز وزیر بهداشت گفته است مهران مدیری در سریال اتاق عمل مراعات حرمت پزشکان را بکند و ما هم گفتیم که مگر پزشکان در اتاق عمل مراعات حریم بیمار را کردند؟!

رئیس فدراسیون فوتبال گفته است که پول نداریم برای تیم ملی، بلیت استرالیا بگیریم. خب راست می‌گوید، استرالیا خیلی دور است، بلیتش گران است، بودجه فدراسیون کم است. پولشان نمی‌رسد تا خود استرالیا بروند، بنده پیشنهاد می‌کنم براساس بودجه‌شان برنامه‌ریزی کنند! بروند تا تایلند! اینطوری ارزان‌تر است! خورد و خوراک ارزان‌تر است! ماساژ که رکن رکین ورزش است برقرار است! مناظر طبیعی فراوان است. دیگر نگران خارج‌شدن بچه‌ها از هتل نیستیم! چون آن‌جا کلش تفریح شبانه خارج از هتل است! لازم نیست حتما از هتل خارج بشوی! باور بفرمایید ما تماشاگران هم راضی هستیم! کافی است یک پخش مستقیم نشانمان بدهید! حاضریم حتی جواد خیابانی گزارش کند!

یکی از اخبار مغفول مانده... (بد خوانده می‌شود! عوضش می‌کنم!) یکی از اخبار مورد غفلت واقع شده در هفته گذشته، توافق کشورهای جهان برای جلوگیری از گرمتر شدن کره زمین بود. براساس گزارش خبرنگار ما، تعهد کشورها برای جلوگیری از گرم‌شدن زمین به شرح ذیل بود:
آمریکا: فروش بیشتر کولر گازی جهت سرمایش زمین!
چین: ساختن کپی کولر گازی‌های آمریکایی
کوبا: باز کردن پنجره‌ها برای آمدن باد به کره زمین!
روسیه: صدور فرمان خنک شدن زمین از سوی پوتین!
کره شمالی: شلیک موشک به طرف خورشید! برگزاری همایش پنج‌میلیون نفری جهت باد زدن زمین
دبیر کل سازمان ملل: یکسری فرم‌هایی دست خبرنگاران داده است با این مضمون: دبیرکل سازمان ملل دیروز از... ابراز نگرانی کرد و خواستار اقدام فوری شد. بعد خبرنگاران می‌توانند به سلیقه و تشخیص خود، جای خالی را پر کنند!
افغانستان: در اقدامی مشترک با پاکستان ضمن توافق با طالبان، از تعداد انفجارها در این کشور کم می‌کند که خودش به تنهایی دو ‌درصد گرمای زمین را شامل می‌شود!
تایلند: با تعطیل کردن مراکز تفریحی و مناظر طبیعی خود، از میزان حرارت سواحل پاتایا خواهد کاست!

هواپیمایی مالزی هم که گوی سقوط هواپیما را از ما ربوده! ما همین یک گوی را داشتیم! لازم است نیروی انتظامی بعد از این‌که از دید زدن انتظامی کافه‌ها فارغ شد، از طریق اینترپل نسبت به برگرداندن گوی سقوط اقدام کند. سازمان هواپیمایی کشور هم هر چه سریعتر به شرکت‌های هواپیمایی بخشنامه کند که ترتیب چند تا سقوط را بدهند که مبادا مرز پر گوهر ما در آمار سقوط هواپیما از مالزی عقب بیفتد!

پدرام ابراهیمی نویسنده این ستون، آشپزخانه‌اش آتش گرفته است، آتشی جانسوز، آتشی جانسوز! از هر طرف می‌سوزد این آتش، در را ببند سوز نیاید! حالا شانس آورده که آشپزخانه‌اش اوپن نبوده که آتش به همه جا کشیده شود!
نتیجه‌گیری اخلاقی: اوپن نبودن خوب است!
---------------------------------------------------------------------------------
وزیر ورزش قانون برخورد‌ با جاعلان کارت پایان خد‌مت را گم کرد‌
شهرام شهید‌ی/ روزنامه شهروند


هواپیمایی مالزی بد‌جور پا توی کفش ستون ما کرد‌ه و هی ما را به چالش د‌عوت می‌کند‌. اصلا انگارنه‌انگار گمشد‌ه‌ها د‌ر تخصص ماست و این برند‌ به نام ما ثبت شد‌ه. سند‌ ششد‌انگش هم به نام ما خورد‌ه اما د‌ریغ انگار هواپیمایی مالزی به کنوانسیون کپی‌رایت نپیوسته و زحمات ما را به نام خود‌ش ثبت می‌کند‌ وگرنه نمی‌شود‌ که ظرف یک‌سال، د‌و تا هواپیمای گند‌ه و غولتشن خود‌ش را گم‌وگور کند‌. اصلا گم‌وگور کند‌ که چه؟ تا تقی به توقی می‌خورد‌، به تریج قباشان برمی‌خورد‌ و یک هواپیما گم می‌کند‌. خب اگر سختتان است همین د‌م خانه بازی کنید‌ و هواپیماتان را نفرستید‌ د‌ورتر.

خلاصه آقا یا خانم هواپیمایی مالزی با ما به‌عنوان بزرگ‌ترین مسئول تخصصی و خصوصی مشکل شخصی د‌اری؟
خب با کشور ما به‌عنوان بزر‌گ‌ترین گم‌کنند‌ه جهانی وارد‌ گفت‌وگو و تعامل بشو. می‌خواهی چند‌ نمونه اساسی و آس ‌رو کنم، ببینی چه تخصصی د‌ر گمشد‌ن د‌اریم؟

- د‌ر حوزه مد‌یریت ما مد‌یرانی د‌اریم که کاش می‌شد‌ به مد‌ارج بسیار بالا برسند‌ اما ما د‌ر همان رد‌ه‌های میانی گمشان کرد‌یم. مثلا مد‌یرعامل شرکت بیمه آسیا که گفته با توجه به نرخ‌گذاری د‌یه بر مبنای قیمت شتر، سرمایه‌گذاری شرکت‌های بیمه د‌ر صنعت پرورش شتر ضروری است. یعنی شتر را ارزان کنند‌ قیمت جان ما می‌آید‌ پایین؟ یعنی از این به بعد‌ از بچه یک پرورش‌د‌هند‌ه شتر بپرسید‌ پد‌رت چه‌کاره است خواهد‌ گفت د‌د‌ی د‌ر بیزینس کاهش قیمت د‌یه نقش د‌اره یا گم‌کنند‌ه قیمت د‌یه هستند‌ ایشان!

- فقط این نیست که. ما د‌ر حوزه قانون هم می‌توانیم کل یک قانون را غیب کنیم. کاری که ما با قانون می‌کنیم د‌یوید‌ کاپرفیلد‌ – ترد‌ست مشهور- با مجسمه آزاد‌ی د‌ر آمریکا نکرد‌ه. برای نمونه ما قانونی د‌اریم که می‌گوید‌ ۶ماه تا ۳‌سال حبس د‌ر انتظار کسانی است که با اسناد‌ جعلی کارت معافیت سربازی گرفتند‌. بعد‌ ما به‌عنوان وزیر ورزش می‌آییم چه کار می‌کنیم؟ نامه می‌زنیم به ستاد‌ کل نیروهای مسلح می‌گوییم قربان قانون را بی‌خیال . اصلا قانون را گم‌وگور کنید‌ که این فوتبالیست‌های بیچاره و گرفتاری که طفلک‌ها کارت پایان خد‌مت‌شان را جعل کرد‌ه‌اند‌، بتوانند‌ با تیم‌ملی بروند‌ د‌ر مسابقات جام ملت‌ها بازی کنند‌. خب د‌رست است که ستاد‌ با این موضوع مخالفت کرد‌ اما وزارتخانه ورزش ما که باید‌ منشأ آموزش پهلوانی باشد‌ فرتی قانون را گذاشت د‌ر کوزه و مرام و پهلوانی و صد‌اقت و د‌رستی را هم یکجا گم کرد‌ که د‌و نفر بروند‌ استرالیا بزنند‌ زیر توپ.

- یکی د‌یگر از مهم‌ترین گمشد‌ه‌های تحت مد‌یریت د‌ر کشور موضوع بی‌نمکی است. طوری که با مد‌یریت واحد‌ و خیلی تخصصی میزان د‌ریافت روزانه نمک د‌ر کشور – طبق آمار - توسط هر نفر ١٠-١٢ گرم است، د‌ر حالی‌ که باید‌ کمتر از ۵گرم باشد‌. معاون وزیر بهد‌اشت هم گفته ایرانی‌ها ۲ تا ۳برابر بیش از مقاد‌یر استاند‌ارد‌، نمک مصرف می‌کنند‌ که از این حجم ٧٠د‌رصد‌ش نمک تولید‌ شد‌ه توسط مقامات کشور است که هی با کارهای نمکین‌شان نه‌تنها به ازد‌یاد‌ مصرف نمک کمک می‌کنند‌ که باعث پاشید‌ن نمک به زخم مرد‌م هم می‌شوند‌. خیلی خوب می‌شد‌ اگر عنصر بی‌نمکی د‌ر کشور گم نمی‌شد‌.

- گمشد‌ه خیلی مهم د‌یگر د‌ر کشور که پی برد‌ن به کنه‌اش هم هنر می‌خواهد‌، پول است. شما این ارقام را جمع بزن. ٣هزار‌میلیارد‌ + ١٢‌هزار‌میلیارد‌ +‌هزار‌میلیارد‌ +... می‌گویند‌ ملانصرالد‌ین نشسته بود‌ کنار د‌ریا و یک قاشق ماست خالی می‌کرد‌ تو آب د‌ریا. گفتند‌ با این کار د‌وغ د‌رست نمی‌شود‌. گفت اگر بشود‌ چه می‌شود‌. اگر این پول هم پید‌ا می‌شد‌ ...؟ هی هی هی
----------------------------------------------------
حاجی‌نوئل حافظ می‌خواند
آیدین سیارسریع | روزنامه ایران

پنجشنبه یازدهم دی ماه وارد سال جدید میلادی یعنی سال 2015 شدیم. در ادامه مروری خواهیم داشت بر نظرات و واکنش ها به این رخداد.

داعش: کریسمس بر تمامی مسیحیان و ادیان دیگر جهان منفجر باد.

آقا صادق (شهروند دارای بینش مطلوب): فرا رسیدن ماه ژانویه را به همه ی مردم بیچاره و مفلوک غرب که در انواع بحران های اخلاقی، مالی، اجتماعی و سیاسی گرفتارند و در باتلاق اومانیسم منحط ناشی از فردگرایی فاسد و لجن مال شده خود دست و پا می زنند تبریک نمی گوییم و نخواهیم گفت.
تبریک داره آخه؟ چه جوری با این همه بحران زنده اید؟

عدالت ورز ساده زیست: In the name of God. I am a blackboard. merry Christmas to all mostazaf and mazloom people of west. Our university (Iranian
) have amadegi for sabte name from all students in the kolle world. in end I want ask this question … who tired? Who tireeeeeed? Please say Enemy! Thank you.

بیژو (بیژن توی خونه، عبدالرزاق توی شناسنامه): اینجا خونه ی پاپاست. ما الان دچار بحران هویت شدیم و داریم با سکه و سمنو، کاج شب عید رو تزئین می کنیم! حاجی نوئل هم اومده و داره با سی سی و ژی ژی فال حافظ می گیره. عید همتون مبارک. (صدای حاجی نوئل از آن طرف می آید که می گوید: به به ببین چی اومد ... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید! به به.)

جمشید ایرانی: زمانی که این کشورها هنوز به وجود نیامده بودند و مردمشان همدیگر را می خوردند یعنی حدود دو هزار و پانصد سال پیش (پانصد سال قبل از میلاد مسیح)، اجداد ما و کوروش کبیر مراسم کریسمزمزگان
را جشن می گرفتند و به رسم هزاران ساله بادام زمینی مزمز می خوردند. ایرانی افتخار کن!

خبرنگار اعزامی: این شب ها، شب های عید است و مردم غرب برای خرید به خیابان ها آمده اند. در خدمت جرج لوکاس شهروند انگلیسی هستیم. جرج بگو برای چی اومدی بیرون؟

جرج: هدف خاصی نداشتم، اومدم بیرون که هوا بخورم. (ترجمه: برای خرید شب عید بیرون آمده ام)

خبرنگار اعزامی: ولی من خریدی در دستت نمی بینم!
جرج: آخه من خریدی نداشتم. (ترجمه: متاسفانه نتوانستم خریدی کنم)

خبرنگار اعزامی: آخی! نمی تونی آجیل بخری نه؟
جرج: من اصلا نمیخواستم آجیل بخرم. (ترجمه: نه ما اینجا نمی تونیم آجیل بخریم.)

خبرنگار اعزامی: می فهمم چی می کشی. آجیل گرون شده و قدرت خرید شما هم اومده پایین.
جرج: عجب زبون نفهمیه ها
. میگم نمیخوام آجیل بخرم! می فهمی؟ نمیخوام! (ترجمه: نمی تونم بخرم! به چه زبونی بگم؟ نمی تونم! قدرت خرید ندارم!)

خبرنگار اعزامی (رو به دوربین): بینندگان عزیز همانطور که ملاحظه می فرمایید بحران اقتصادی در غرب اعصاب و روان شهروندان را به هم ریخته است و شهروندان در آستانه فروپاشی روانی قرار گرفته اند.
خبرنگار واحد مرکزی خبر در لندن ... رم!
-------------------------------------------
نقش هری پاتر در ناکامی اصلاحات
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون

داستان های سیاسی و تخیلی (قسمت اول)

چند روز پیش آقای مجتبی رحماندوست نماینده محترم مجلس در جشنواره رسول آفتاب ایده ی بسیار بدیعی به اهالی ادبیات دادند که می تواند موج جدیدی در ادبیات داستانی کشور ایجاد کند. ایشان فرمودند: «پیشنهاد می کنم داستان های علمی و تخیلی و آینده نگر در مورد فتنه 88 بنویسیم تا بر اساس وظیفه ادبیات ببینیم اگر به کف خواسته ی فتنه گران تن می دادیم چه اتفاقی می افتاد». در همین زمینه بنده طرح چند داستان علمی و تخیلی پیرامون حوادث سال 88 را آماده کرده ام که در چند قسمت به خدمت مخاطبان و مسئولان گرامی ارائه می کنم:

1) مجموعه داستان های هری پاتر و فتنه 88
این مجموعه داستان که حسب دستور در ژانر تخیلی نوشته شده دارای پنج جلد کتاب با عناوین هری پاتر و ادعای تقلب / هری پاتر و ساکت فتنه / هری پاتر و حداد عادل / هری پاتر و مدعیان دروغین حقوق بشر / هری پاتر و بنیاد سوروس است که طرح اولیه ی آن نوشته شده و به شرح ذیل می باشد:

هری پاتر جوانی متعهد و دلسوز است که در کودکی پدر و مادرش به دست نیروهای اصلاح طلبان حذف شده اند، خانه شان توسط اصلاح طلبان مصادره شده و سعید حجاریان هم هر شب به عنوان کابوس به خوابش می آید و از زیر با او چانه زنی می کند. خاله و شوهرخاله ی بدجنس هری (که آنها هم مسلما اصلاح طلب هستند) هری را به زور به مدرسه جادوگری هاگوارتز (متعلق به جریان انحرافی) می فرستند ولی هری به توجه به شناختی که به توانایی های خاص خود دارد بعد از مدتی از آنجا می گریزد و وارد مدرسه ی فرهنگِ آقای حداد عادل اینا می شود و این سرآغاز آشنایی او با دو عنصر دلسوز با نام های مقداد ویزلی و همایون گرنجر است. (چرا اینجوری نگاه می کنید؟ مدرسه پسرانه است دیگر!) هری از طریق گفتگو با دوستان و روشنگری اساتید به وجود نیروی شری به نام «اسمش را نبر» که قصد نابودی کشور و تحویل آن به دست بیگانگان را دارد پی می برد و بعد از مدتی در می یابد که حذف فیزیکی پدر و مادرش نیز به دست همین شخص مرموز انجام شده، به این ترتیب عزمش را برای گرفتن انتقام از «اسمش را نبر» جزم می کند. در پایان جلد چهارم یعنی کتاب هری پاتر و مدعیان دروغین حقوق بشر، بالاخره مصاف هری پاتر با «اسمش را نبر» فرا می رسد. «اسمش را نبر» نقاب از چهره بر می دارد و در حالی که خنده های شیطانی سر می دهد می گوید من کسی نیستم جز سید محمد خاتمی. هری ذوق می کند و پس از گرفتن عکسی یادگاری با خاتمی می گوید حالا که تا اینجا آمده ایم یک خطبه عقدی هم بخوانیم و بعدش من شما را نابود کنم. فقط مواظب باشیم بهاره رهنما نیاد. خاتمی که نقش منفی داستان و شخصی سیه طینت است با گشاده رویی درخواست هری را می پذیرد. هری همانجا به دلیل ضیق وقت و همینطور ضیق جنس مخالف با خواهر مقداد ازدواج می کند و پس از یک نبرد نفس گیر با خاتمی (که سعی داشت او را به صلح و گفتگو دعوت کند) موفق می شود او را معدودم کند تا به این ترتیب هم انتقام خود را بگیرد و هم کشور را از ورطه سقوط به دست بیگانگان نجات دهد. اما در جلد پایانی با این واقعیت روبرو می شویم که همه ی ماجرا آن چیزی نبوده که ما فکر می کردیم، شخصی به نام جرج سوروس در پشت پرده ی قضایا، صحنه گردان اصلی بوده و داستان را مهندسی می کرده. در این راه افرادی چون جین شارپ، یورگن هابرماس، ژان ژاک روسو، صادق زیباکلام و حسن صالح حمیدزیچ (فراماسون معروف) نیز او را یاری می دادند. در پایان هری پاتر موفق به شکست جرج سوروس می شود، مردم برای خوشحالی به خیابان ها می ریزند، همایون گرنجر که به مصلحت تبدیل به پسر شده بود تبدیل به هرماینی گرنجر می شود و با مقداد ویزلی ازدواج می کند و هری هم که دقیقا نمی داند چه کار کند دوباره با خواهر مقداد ازدواج می کند (برای محکم کاری) و در پایان همه مردم شبیه به هری پاتر می شوند و هیچ مشنگی (muggle) در کشور باقی نمی ماند.
-----------------------------------------
من که خودم از مستضعفینم ...
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون


میزان علاقه و نوع رابطه ی طنزنویسان با برخی چهره های سیاسی مثل آقای حدادعادل که عزیز دل ما هستند مصداق این ترانه است: «من از تو راه برگشتی ندارم / به سمت تو سرازیرم همیشه». واقعا هم هرچه فکر می کنیم می بینیم راه برگشتی وجود ندارد. آقای حدادعادل که همیشه هستند و ما هم متاسفانه همیشه هستیم و گریزی از سرازیر شدن نیست. این بار اما آقای حدادعادل در ششمین کنگره جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی به سمت ما سرازیر شد و گفت: «این که در انتخابات گذشته نامزدها برای بهبود اقتصاد وعده می دادند، حرکت در جهت خواست دشمن بود».

کاملا درست. بنده شخصا تحقیق کردم و بعد از مطالعات فراوان به این نتیجه رسیدم که کلا «اقتصاد» (economy) خواست دشمن است. دشمن برنامه دارد که با علم اقتصاد و تولید ثروت، مستضعف را به مرفه تبدیل کند ولی من از همین تریبون به مستضعفانی که از این قضیه نگرانند اطمینان می دهم که ما هیچگاه چنین اجازه ای نخواهیم داد. حداقل بنده نمی گذارم!

اما برگردیم به هشدار آقای حدادعادل. بعضی کاندیداها در انتخابات گذشته شعارهایی پیرامون بهبود وضعیت اقتصادی دادند که واقعا شرم آور بود. یعنی چه که بهبود اقتصادی؟ امروز شعار بهبود اقتصادی سر می دهند و فردا اگر زمینه را مناسب ببینند شعارهای داوود بهبودی (مبنی بر افزایش تولید عسل در کشور) را سر می دهند و هیچکس هم جلودارشان نیست.
بنده بعنوان یک نیروی دلسوز بر خود واجب می دانم که با ارائه تصویری از یک کاندیدای مطلوب (و طبق معیارهای جناب حدادعادل) در انتخابات دور بعدی ریاست جمهوری کاندیداها را کج‌روی و انحراف از مسیر نجات داده و در ریل خواست مردم قرار دهم.

روز / خارجی / میتینگ انتخاباتی عنصر مطلوب
کاندیدای مطلوب (پشت میکروفن): سلام بر مردم! سلام بر حماسه سازان همیشه در صحنه! حالتون چطوره؟ همگی بدبخت و بیچاره اید؟
مردم (با شادی و خوشحالی): بعععععلههههه!
کاندیدای مطلوب: پایه پولی تون ضعیفه؟ قدرت خریدتون پایینه؟ اون عقبی ها با شاخص فلاکت حال می کنن؟
مردم (با شور و شعف): بعععععلهههه!
کاندیدای مطلوب: خب خدا رو شکر. انشاالله که من انتخاب میشم و وضعیت بدتر هم میشه.
(خنده و هلهله و کف و سوت مردم)
کاندیدای مطلوب: مردم عزیز من برای تغییر آمده ام. متاسفانه سالیان سال کاندیداها با شعار بهبود وضعیت اقتصادی پا به عرصه انتخابات می گذاشتند و ناخواسته اهداف دشمن را پیاده می کردند. اما خوشبختانه با مقاومت ما، شما و حتی خودشان و به یاری خداوند هیچگاه نتوانستند به شعارهای شومشان رنگ واقعیت ببخشند.
(جیغ و دست و سوت مردم)

در این لحظه جوانی خشمگین از میانه جمع بر می خیزد و با مشت های گره کرده رو به کاندیدای مطلوب فریاد می زند: این چه وضع مملکت است آقای مطلوب؟ چرا من بعنوان یک جوان سی ساله نباید بیکار باشم؟
زن میانسالی نیز فریاد زد: چرا امروز شرکت های خارجی به راحتی در کشور سرمایه گذاری می کنند؟
مرد میانسالی گفت: با فساد و رشوه و زیرمیزی با وقاحت مبارزه می شود! پس مردم چگونه زندگی کنند؟
کاندیدای مطلوب مردم را به آرامش فراخواند و گفت: نگران نباشید. من خودم تولید را می خوابانم، نرخ بیکاری را می برم بالا، نقدینگی را می چسبانم به سقف.
(مردم به شدت تشویق می کنند): هییییی!
کاندیدای مطلوب (جوگیر می شود): من جلوی رشد اقتصادی را خواهم گرفت!
مردم (با شدت بیشتر): هییییییی!
کاندیدای مطلوب (با هیجان): من دهن شما رو سرویس می کنم.
مردم (از خوشحالی بر سر و صورت خود می زنند): واااای خداااای من ...
کاندیدای مطلوب: من نون شما رو ...
اینجا مردم کمی دچار هراس می شوند.
کاندیدای مطلوب: آجر می کنم!
خیال مردم راحت می شود. زیر چشمی به هم نگاه می کنند و می خندند. کاندیدای مطلوب دست تکان می دهد و می رود تا برنامه هایش را برای مبارزه با بهبود اقتصادی آماده کند.
در پایان مراسم خواننده ی معروف کشور «تالار قلیلی» به اجرای تصنیفی می پردازد که با همخوانی مردم حاضر در میتینگ همراه می شود:

من که حامی مستضعفینم
در پی خوردن این زمینم
شادم از پیشه ی ویژه خواری
رمز شادی (موفقیت) بخوان از «جبین»م!
-------------------------------------------------
عاقبت شهرت طلبی
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون


یکی از مریدان نزد شیخ آمد و شیخ را نشسته زیر پتو یافت، سر در جیب مراقبت برده، دائم سر خود را بالا و پایین می برد. ترسید که با ورود خود مانع از سیر و سلوک عرفانی شیخ شود، چند دقیقه مردد ماند تا این که شیخ سر از زیر پتو بیرون آورد. خجالت زده سر به زیر انداخت و گفت: یا شیخ! مرا ببخش که مزاحم سلوک عرفانی تان شدم.
شیخ در حالی که نفس عمیقی می کشید گفت: نه بابا. داشتم بُخور اکالیپتوس می دادم.
مرید گفت: یا شیخ. راجع به مساله ای راهنمایی می خواستم.
شیخ با دست اشاره کرد که بگو.
مرید گفت: من می خواهم معروف شوم.
شیخ گفت: فرزندم! شهرت آفت راه حق است و انسان را از آنجا که به خود مشغول می کند از کمال باز می دارد و مانع وصل است و عامل فصل و در سخن بزرگان آمده که از شهرت بپرهیزید زیرا الشهرتُ فاکَتُ الانسان. (شهرت همچون پاکت، حجاب دیدگان انسان است)
مرید گفت: الان به خاطر این که خودت به شهرت نرسیدی داری این حرف ها را می زنی؟
شیخ گفت: دقیقا
مرید گفت: حالا من باید چه کار کنم؟
شیخ گفت: پسرم سعی کن در کاری که استعداد داری با جهد و تلاش و کوشش موفق شوی و سپس اتوماتیک معروف می شوی.
مرید گفت: من در هیچ زمینه ای استعداد ندارم شیخ.
شیخ گفت: پس راهی نداری جز آن که به کسانی که با جهد و تلاش به جایی رسیده اند فحش بدهی.
مرید گفت: این کار را هم امتحان کردم، بیشتر از سیزده تا لایک نخورد.
شیخ گفت: به آنهایی که بدون جهد و تلاش به جایی رسیده اند هم فحش دادی؟
مرید گفت: بله شیخ.
شیخ گفت: خب ... چه شد؟ معروف نشدی؟
مرید گفت: خیر استاد. تازه دیروز حبسم تمام شد.
شیخ گفت: پس ویدیوکلیپی با صدای خود بساز و آن را از شبکه های خارجی پخش کن.
مرید گفت: صدایی ندارم.
شیخ گفت: صدا لازم نیست.
مرید گفت: پولی ندارم.
شیخ گفت: لخـت هم نمی توانی بشوی؟
مرید کمی فاصله گرفت و با صدایی لرزان گفت: چطور؟
شیخ گفت: یکی از راه های شهرت است. مثلا به نشانه اعتراض به چیزی لخـت می شوی.
مرید گفت: آخر من که به چیزی اعتراض ندارم.
شیخ گفت: تو کارت را انجام بده، بعد از آن مردم شروع می کنند به حدس و گمان پیرامون اعتراضت، آنوقت تو یکی از آنها را انتخاب می کنی!
مرید به دستور شیخ عمل کرد و بعد از چند روز دوباره نزد شیخ آمد و ماجرا را بازگو کرد.
- یا شیخ! به فرمان تو عمل کردم و با همان وضعیت به خیابان رفتم. همانجا دیدم که عده ای از گوریل ها هم با مشت های گره کرده به خیابان آمده اند. پرسیدم شما چه کسانی هستید؟ ولی آنها تا چشمشان به من افتاد لبخندی به پهنای صورت زدند و من را همراه با خودشان بردند و تا یک هفته به من محبت می کردند. وقتی هم اعتراض می کردم و می گفتم چرا اینقدر به من محبت می کنید؟ می گفتند خفه شو! ما رسم داریم! بعد از یک هفته توانستم از اردوگاه محبت آمیز آنها فرار کنم و وقتی به شهر آمدم فهمیدم آنها عده ای از گوریل های مجرد بودند که به عدم وجود شرایط ازدواج به دولت اعتراض می کردند. یا شیخ! من دیگر نمی خواهم معروف شوم. فقط یک دوزندگی خوب به من معرفی کن.


شیخ خیلی دلش می خواست لبخندی به دوربین بزند و بگوید این است عاقبت شهرت طلبی. ولی از آنجایی که انتظار چنین عاقبتی را نداشت خجالت زده سرش را به پایین انداخت و رفتزیر پتو تا ادامه ی بخور اکالیپتوسش را استنشاق کند.
----------------------------
پولدارها، دیگران!
سوشیانس شجاعی‌فرد | روزنامه شهروند



نشریه بیزینس اینسایدر، مقاله‌ای منتشر کرده است درباره تفاوت نگاه پولدارها و بی‌پول‌ها به زندگی. خب، لابد توقع دارید بنده بیایم در ستون طنزم بگویم که آن مقاله چه بوده و چه گفته! زهی خیال باطل! بفرمایید صفحه اقتصادی، بفرمایید آقا این‌جا تجمع نکنید، بفرمایید! آقا پسر موقشنگه، با شما هستم، میام با ون جمعت می‌کنم می‌برمت‌ها!
این‌جا ستون طنز است، بنابر این بنده به جای مقاله بیزینس اینسایدر، نظریات آقا مجید اسکونت – بزرگ خاندان چک خرد‌کن‌ها – را برایتان منعکس می‌کنم، قطعا عایدیتان بیشتر از صفحه اقتصادی خواهد بود! آقا مجید اسکونتی که در کار نقد کردن چک‌های مدت‌دار و خرید و فروش ارز است و البته همه این کارها را در حجره کتاب قدیمی‌فروشی خود انجام می‌دهد، نظراتی دارد به این شرح:

آدم‌های پولدار خودخواهند! اصلاح‌طلب نیستند! قصد اصلاح دنیا را ندارند! قصد پر کردن حساب خودشان را دارند! مثل بنده و شما دنبال فرهنگ و طنز و مطالب این ستون پایینی و اون ستون آنوری که شعر نوشته و آن یکی ستون پایین سمت چپ، نه آن پایینی، بغلیش، آره همان، مشتری آن هم نیستند! یا سرشان توی آگهی‌هاست، یا فوقش اگر نگاهی به صفحه آخر بیندازند، ستون آب و هوا را نگاه می‌کنند که ببینند آخر هفته شمال بروند یا لواسان! پس خودخواه باشید!


آدم‌های معمولی فکر می‌کنند برای ثروتمند شدن باید زحمت کشید، باید دود چراغ خورد، باید پله‌پله درجات ترقی را طی کرد. اما آدم‌های پولدار، اعتقادی به اینها ندارند، آنها سوار آسانسور ترقی می‌شوند. این آسانسور را خودشان از آلمان وارد کرده‌اند! نیازی هم به درس خواندن نیست! وقتی سوار آسانسور ترقی شدی، می‌توانی یک مهندس را استخدام کنی که بیاید آسانسورت را نگهداری کند!
برای آدم‌های معمولی همه راهها به رم ختم می‌شود، برای پولدارها به چین!


آدم‌های معمولی مدام حسرت دورانی را می‌خورند که چلوکباب و سبزی و دوغ می‌شد چند؟! ٣ تومن! می‌رفتیم لاله‌زار... بیب و بیب و بیب، چند؟! هفت تومن! یادش بخیر! آدم‌های معمولی در خاطرات گذشته سیر می‌کنند! آدم‌های پولدار برای آینده رویا‌پردازی و برنامه‌ریزی می‌کنند، مثلا نوروز ٩٤ برویم تایلند مناظر طبیعی ببینیم یا برویم چین نمایشگاه فلان و بهمان؟! رویاپردازی کار آدم‌های پولدار است.

آدم‌های معمولی به دنبال معجزه‌ای برای پولدار شدن هستند و منتظرند این معجزه از آسمان بیاید!
اما ثروتمندان می‌دانند ایران پر از این معجزات و اتفاقات عجیب و غریب است! مثلا یکهو گذاشتن کلاه ایمنی برای موتورسواران اجباری می‌شود! اگر شما یک هفته قبل از طریق دوستانتان خبردار شوید، می‌توانید کل کلاه کاسکت‌های بازار را بخرید و بعدا به دو برابر قیمت بفروشید! این معجزه است! شما می‌توانید از طریق دوستانتان در شهرداری از فروش تراکم یا تغییر کاربری یا دیگر معجزات یهویی ادارات خبردار شوید و یک شبه پولدار شوید! شما برای درک معجزات، به رفقای با نفوذ احتیاج دارید! همین!

افراد معمولی آرزوهای
معمولی دارند، آدم‌های ثروتمند، آرزوهای بزرگ! مثلا به یک نفر می‌گویند بزرگترین آرزویت چیست؟ می‌گوید دیدن حسین رضازاده! ولی خود رضازاده آرزوهای بزرگتری دارد که او را جزو ثروتمندان نموده است! وقتی هم به او می‌گویند یا شورای شهر یا فدراسیون وزنه‌برداری درنهایت خشوع و تواضع می‌گوید ترجیح می‌دهم هم در شورای شهر باشم هم در وزنه‌برداری! اما تابع قانونم! گویا افراد ثروتمند، خوش‌اشتها هم هستند!
-------------------------------------------------------------
بحثی در باب آنچه لولو برد
شهرام شهیدی | روزنامه شهروند

امروز می‌خواهیم با شما روند مباحثه دو کارشناس فرهیخته در کشور را مرور کنیم:
مجری تلویزیون: درود و شب‌خوش به محفل گرم آریایی‌تان. امروز در این میزگرد صمیمانه دور هم جمع شدیم تا با هم‌آوایی مهربانانه و یشمی خود سرود شادی و همبستگی سر بدهیم و به دنیا بفهمانیم ما همه در کنار هم سرخوش و شاد و خندان هستیم و جز کوبیدن مشت مختصر بر دهان یاوه‌گویان هیچ دغدغه دیگری نداریم. در این خصوص از دو عزیز کارشناس شعر کودک دعوت کردیم در این همسرایی مهروش ما را یاری دهند. آقای دکتر خوش آمدید. استاد شما هم خیلی خوش آمدید. ابتدا دعوت می‌کنم به دکلمه شعری که توسط همکارم اجرا می‌شود دقت فرمایید.
صدای همکار: اتل متل توتوله... گاو حسن چه جوره؟... نه شیر داره نه اونی که میگن لولو برده... گاوش را بردن هندستون... یک زن کردی بستون... اسمش را بذار عمقزی... دور کُلاش قرمزی... ‌هاچین و واچین... یک پاتو ورچین
استاد: این ترانه فولکلور. یک ترانه ضد دولتی است. اولا گاو حسن چه جوره اشاره مستقیم دارد که گاوداری‌ها هنوز خصوصی‌سازی نشده و در اختیار دولت است.
دکتر: بنده مخالفم. در این‌جا حسن اسم خاص نیست. اسم عام است و شما چیزی نمی‌فهمید.
مجری: دکتر به نظر شما اتل متل بازی خوبی است؟ مهرانگیز است؟
دکتر: بنده از زاویه دید دیگری به موضوع نگاه می‌کنم. آن چیزی که لولو برده ضمن انتقاد شدید به دولت قبل نوعی نشر اکاذیب بوده و حرف زشت است.
استاد: لولو برده شما ناراحتی؟ مردک هیچ چی نفهم این یک حقیقت تاریخی است. گاو را بردن هندوستان یعنی وفور صادرات غیرنفتی.
دکتر: حقیقت تاریخی را بکنم تو چشمات نادخ؟ بز الان می‌فهمد که ما به جای صادرات، واردات داریم. آن هم از چین و ماچین. هند کجا بود مرد حسابی؟ تازه با پولش رفته ازدواج کرده یک زن کردی هم گرفته.
استاد: همین دیگر. فقط بلدید قضیه را قومیتی کنید. چرا زن لر نگرفته؟ چرا فارس نگرفته؟
دکتر: چون دلش نخواسته. مردک ازدواج که دیگر بایدی نیست. انگار بگویی چرا دور کُلاهش قرمزیه؟ لابد پرسپولیسیه؟ اگر بود که الان باید :.77و سوراخ موش قایم می‌شد با اون تیمش.
استاد: بله که هست. پرسپولیسی شش‌تایی و ده‌تایی است. تو قزمیتی نمی‌فهمی. طرفدار یک پابرچیدنی. سانسورچی.
مجری: عزیزان دل. دوستان خوب. این برنامه کارشناسانه شعر کودک است. لطفا لبخند بزنید. نفس عمیق بکشید. آهان. حالا آقای دکتر به نظر شما کودک خوب است؟
دکتر: اگر این استاد خوب است کودک هم خوب است. بچه برداشتید آوردید تلویزیون.
استاد: آخه گنده... گنده باقالی. نگذار بگویم مدرکت را از کدوم خراب‌شده‌ای گرفتی‌ها. آکسفوردی نچسب.
دکتر: بهتر از بورسیه‌ای بودن شماست که. بابای متقلبش تو باشی بچه‌ات چی از آب درمیاد دیگه.
مجری: دوستان عزیز برنامه زنده است.
استاد: هه هه. برنامه زنده است. ی ی ی ی ی. مگه برنامه مرده هم داریم؟ مجری بی‌سواد بذارن همینه دیگه.
دکتر: تنها موردی که با این نفهم هم رأی و عقیده هستم همین است.
مجری: بیرون هم را می‌بینیم!
بنده: همان‌طور که ملاحظه کردید فرهنگ بحث و مناظره به شدت مفقود شده و از دسترس خارج است. جوری که امیدی به زنده ماندنش نیست. به نظرم لولوی نامبرده این فرهنگ را هم قاپیده.
دکتر: تو هم ببر صدات را.
بنده: چشم!
----------------------------------------------------------
نقش رابرت موگابه در فساد اداری کشور
آیدین سیارسریع | روزنامه ایران


سوال: چگونه با فساد مبارزه کنیم؟

عبدالله (مفسد بزرگ اقتصادی): به نظر من مبارزه با فساد را باید از پایین شروع کنیم. مثلا چرا به محض این که آفتاب غروب می کند عده ای از رانندگان کرایه ها را به ناحق بالا می برند؟ چرا کسی با این ها برخورد نمی کند؟ مگر حقوق ما در ماه چقدر است؟ مسئولین و نهادهای نظارتی کجا هستند؟ درد را از هر طرف بنویسی درد است! من دیگه نمی تونم توی این کشور زندگی کنم، من رفتم اروپا!
عدالت ورز ساده زیست: من از شما می پرسم ... آیا جای طرح این مباحث در روزنامه هاست؟ آیا الان زمان مناسبی برای اینگونه بحث هاست؟ پس مناظره های قبل انتخابات را برای چه گذاشته اند؟
ب.ز (ملقب به بابک زنجانی): این سوراخ سنبه ها آقا! هرچی می کشیم از این سوراخ سنبه هاست. اینا رو ببندید جون عزیزتون. همه‌ش موش میاد توی سلول. (این کامنت جنبه شخصی داشته و ارتباطی به بحث ندارد.)
دوباره ب.ز: یادش بخیر یک زمانی من برای خودم خط قرمزی بودیم، الان دیگه تو هم با ما شوخی می کنی. ای خدو تو این روزگار.
م.خ (مدیرعامل سابق): اینجا کانادااااست ... منطقه بریدل پث ... با بچه ها دور هم جمع شدیم ... سلین‌دیون داره شجریان می‌خونه ... آی لاو یو فساد اداری.
یک شهروند اهل زیمبابوه: اینجا در زیمبابوه فساد به صورت سیستماتیک درآمده. یعنی من می دانم تو فاسدی، تو هم می دانی من فاسدم. من عزل می شوم و تو هم معدوم می شوی و در نهایت رابرت موگابه پیروز می شود.
کارمند یکی از ادارات در زیمبابوه: بله؟ بفرمایید. / نویسنده ستون: میخواستم نظرتون رو راجع به فساد اداری بپرسم./ کارمند اهل زیمبابوه به اطراف نگاه می کند و سپس دستش را از زیر میز به ما نزدیک می کند./ نویسنده ستون: خاک به سرم! چرا اینجوری می کنی؟ / کارمند: این پول چایی ما رو از همین جا بده بیاد./ نویسنده ستون: پول چایی برای چی دیگه؟/ کارمند(عصبانی): فکر می کنی صحبت از این چیزها برای ما آسونه؟ رابرت موگابه بشنوه ما رو بعنوان پنگوئن تقدیم به شیرهای دریایی می کنه./ نویسنده ستون: خب بیا ... این مقدار رو بگیر راضی باش./ کارمند اسکناس ها را می شمارد و توی جیب می گذارد، بعد از مکثی می گوید: یکی از عوامل فسادآفرین زیرمیزی است که از مسئولین تقاضا دارم به این امر اهتمام ویژه داشته باشند. / نویسنده ستون: زحمت کشیدی واقعا
-------------------------------------
دیوار موش داره، موشم هوش داره!
سوشیانس شجاعی‌فرد | روزنامه شهرونـــــــد


ما چون آدم بیکار هستیم و البته توانسته‌ایم به شبکه اینترنت یکی از این شرکت‌های دولتی وصل شویم و مجانی از اینترنت استفاده کنیم، همین‌طوری در سایت‌های خبری ول هستیم و خبرخوانی می‌کنیم! ازجمله رسیدم به این خبر که پژوهشگران یک دانشگاه در انگلیس که برخلاف کشور ما بودجه پژوهشی‌شان به موقع می‌رسد و خرج کارهای دیگر نمی‌شود، در آزمایشی، سلول‌های جنین انسان را به موش نوزاد تزریق کرده و به موش جدیدی دست یافته‌اند که نیمی از مغز آن انسانی است! این موش جدید حاوی سلول‌های مغز انسان، حافظه‌ای به‌اندازه ٤ برابر موش‌هایی دارد که این سلول‌ها به آنها تزریق نشده است. خب کمی که فکر کنید می‌بینید درست مثل فیلم پارک ژوراسیک است! راستش ما از قدیم آدم بیکاری بودیم، ولی چون آن موقع اینترنت نداشتیم، زیاد فیلم می‌دیدیم! در فیلم پارک ژوراسیک همین بازی‌های علمی دانشمندان منجر به بازتولید دایناسورها می‌شود! حالا گویا قرار است موش‌هایی از این آزمایشگاه‌ها بیرون بیایند که هوش انسانی دارند! حالا از این قبیل اتفاقات در آینده بعید نیست:
صحنه یک| موش ماده به موش نر: آقای من، سرور من، شما چرا متوجه نیستی، این همه بچه برای چی آخه؟ ما باید فکر آینده این بچه موش‌ها باشیم، این مردم تهران خودشون نون ندارند بخورند، بعد ما هم شریک سفره‌شان بشویم؟ این درسته؟ این بود آرمان‌های ما؟
آقا موشه: خب من چی‌کار کنم، من دلم بچه می‌خواد!
خانوم موشه: خب آخه فکر خوراک این بچه‌ها نیستی؟ فکر تحصیل این بچه‌ها نیستی؟ بیست‌سال طول میکشه تا اینها دوباره مدرسه موش‌ها بسازند!
آقا موشه: راست میگی خانوم، موش باید به فکر آینده‌ش باشه، نباید تا نوک سیبیلشو ببینه. باشه. پس شما تو اون سوراخ بخواب، من توی این یکی!

صحنه دو| ماموران زحمتکش شهرداری مشغول گذاشتن طعمه‌های مسموم برای معدوم کردن موش‌ها هستند. یک موش باهوش از آن کنار نظاره‌گر ماموران شهرداری است. کمی نزدیک‌تر می‌رود و به یکی از ماموران می‌گوید:
موش: آقا ببخشید، به نظر خودتون کار شما درسته؟
آقای شهرداری: کلا که کار ما درسته، حالا شما کدوم بخش مدنظرت هست؟!
موش: این‌که برای موش‌ها طعمه سمی می‌گذارید! مگه ما چه گناهی کردیم؟ این کار متمدنانه است؟ نباید جرم ما مشخص بشه؟ نباید ما بدونیم مشکل چیه؟ چرا نمی‌شینید درست با ما مذاکره کنید؟ شما با گرگ و روباه پیر مذاکره می‌کنید، بعد به ما که می‌رسید طعمه سمی می‌گذارید؟! این کار در خور یک کشور مدرن و متمدن هست؟ شده با خودتون خلوت کنید بگید این موش‌ها زن دارند، زندگی دارند، یک کپلکی، موش موشکی، چیزی در خانه منتظر آنهاست؟! آیا فکر کرده‌اید که فقط شماها به خانه بر می‌گردید؟! ماها آدم نیستیم؟!

مامور شهرداری: ‌ای آقا توی این شهر آدم‌ها رو هم حساب نمی‌کنند، چه برسه به... به... مجید مجییییید، این موشه داره حرف میزنه!
بدو در روووو!

صحنه سه| در صف نانوایی: آقا... آقای محترم... با شما هستم... بفرمایید توی صف...
مرد: بابا این‌جا آن‌قدر شلوغه که معلوم نیست چی به چیه؟!

موش: نه عزیز من، اونور صف یه دونه‌ایه، بغلش صف چندتایی، این‌ور همه صف موش‌های هوشمند!

مرد: آخرین موش شمایید؟! ببین من سیبیلام عین آرم برعکس مزداست! عین موش هم از زنم می‌ترسم! میشه بیام تو صف شما؟!

صحنه چهار| یک موش پای کامپیوتر نشسته و درحالی‌که آدمواره را در دستش گرفته، با بی‌حوصلگی و افسردگی، هی از این صفحه کلیک می‌کند به آن صفحه! برای رفتن به موس‌بوک، شبکه اجتماعی موش‌ها، فیـلــتر شکن را روشن می‌کند! استاتوس‌ها را یکی یکی می‌خواند و لایک می‌زند:

من و گولاخم و سوراخم... یهویی!

موش‌های کور و چاق با آن میان‌مایگی تهوع‌آور، فقط فکر جمع کردن آذوقه زمستانشان هستند!
ماشین حمل زباله هم آمد و تو نیامدی!
گیرم که سم دهید، گیرم که گربه‌دوانی کنید، با رویش ناگزیر کپلک‌ها چی می‌کنید
شارژ دو‌هزارتومنی میگیرم، دم به تله میدم!

موش‌ها، میگن تا سه روز دیگه شهرداری تمام لونه موش‌ها رو با سیمان، گل می‌گیره! اگر تعداد لایک‌های این متن به سه‌هزار تا برسه، موس‌بوک از شهرداری خواهد خواست که از این کار منصرف بشه. لطفا بی‌تفاوت نباش و لایک کن. موش نیستی اگر لایک نکنی!


صحنه پنجم: خب بس است دیگر، صحنه‌های متنم زیاد شد، حالا دوباره گیر می‌دهند!

---------------------------------------------------------------------------------------------
اصل برابر کپی!
سوشیانس شجاعی‌فرد | روزنامه شهرونــــد


آیا می‌دانید دغدغه ذهنی این روزهای مردم ما چیست؟ مذاکرات؟ گرانی نان؟ سقوط قیمت نفت؟ سخنرانی دکتر اباذری؟ گزارش شکنجه‌های سیا؟ نه آقا، از این خبرها نیست. حالا فکر کرده‌اید اگر اینها دغدغه بود، بنده می‌آمدم راجع به آن چیزی می‌نوشتم؟! به‌نظر من، مهم‌ترین موضوعی که ذهن مردم را مشغول کرده، بحث گوجه‌فرنگی و نارنگی‌هایی است که با مواد سرطانزا رنگ می‌شوند و می‌رسند! اصلا کل بدبختی‌های ما از همین غوره‌هایی هستند که در جای‌جای عرصه مدیریتی ادعای مویز بودن دارند! ما نارنگی رسیده می‌خریم می‌بینیم ترش‌ترش است! خلاصه هر چیزی را که دستمان می‌گیریم، می‌بینیم درواقع یک چیز دیگری است که دستمان است! نه آن چیزی که می‌خواستیم! مثلا آمدیم گوجه‌فرنگی قرمز خریدیم، آن را که شستیم دیدیم گوجه‌سبز است، آمدیم روی گوجه‌سبز و زخممان نمک بپاشیم، دیدیم، این نمک نیست که از بقالی خریدیم، شیشه است!


دوباره رفتیم بقالی اهل حال سر کوچه‌مان، یک بطری شیر نیم‌چرب خریدیم، بعدا فهمیدیم این شیر نیست، روغن پالم است که جان می‌دهد برای سیب‌زمینی سرخ‌کردن! البته با توجه به وجود وایتکس در شیر
از آن به‌عنوان پاک‌کننده دستشویی توالت هم می‌شود استفاده کرد! کلسیم هم دارد برای توالت خوب است! حالا گفتم سیب‌زمینی یادم آمد که چند‌سال پیش رفتیم سیب‌زمینی بخریم، پوستش را کندیم، دیدیم تبلیغات انتخاباتی است! بعدا تلافی کرد، او پوست ما را کند!

رفتیم ١٨میلیون تومان دادیم ماشین خریدیم، دیدیم درواقع یک فقره فرقون است که شیشه بالابر برقی و فرمان هیدرولیک دارد. حوصله‌مان سر رفته بود، گفتیم مثل بقیه جوان‌ها که حوصله‌شان سر می‌رود برویم قلیان بکشیم، فهمیدیم داریم سرطان می‌کشیم، سرطان دوسیب، سرطان بلوبری، سرطان لیمونعناع! که البته توصیه بنده به شما سرطان پرتقال خامه است! البته جدیدا یکسری سرطان‌های سوئیسی هم به بازار آمده که ما را متوجه کرد که سوئیسی‌ها هم قلیان می‌کشند!


از همان میوه‌فروشی معروف نارمک که گوجه ارزان می‌فروخت رفتیم انار خریدیم، آمدیم دیدیم ذرت را رنگ کرده‌اند جای انار انداخته‌اند بهمون!
خواستیم سپندارمذ را جشن بگیریم، باز کردیم دیدیم ولنتاین است،
تا آمدیم به خودمان بجنبیم ما را سوار ون کردند، کافی‌شاپ هم پلمب شد رفت پی کارش!
یک بار هم ٣٠٠تومان دادیم بابت ماهواره، روشن کردیم دیدیم پارازیت خریدیم که کمی هم شبکه‌های ایرانی ازش آویزان است!
برنامه‌های تلویزیون ایران هم کلا همان وضع معلق جامعه ایران را دارد مابین سنت و مدرنیته! هر کانالی را زدیم که کمی آگاه شویم، بعد از ١٠ دقیقه سیاه شده بودیم و مقداری روغن روی سر و صورتمان بود، کمی هم برنج هندی و مقداری پشمک!
گفتیم خب حداقل برویم کتاب بخریم، کتاب‌ها را که باز کردیم چندتایی استاتوس فیس‌بوک ازش ریخت، کمی هم فال قهوه!

کلافه شدم، گفتم چاره کارم موسیقی است. رفتم یک سی‌دی شجریان بخرم، گذاشتم توی دستگاه، دیدم مرتضی پاشایی است! دیگر طاقتم تمام شد رفتم سم سوسک بخرم بخورم، آن‌هم چینی بود، زنگ زدند اورژانس آمد، ما را که داخل آمبولانس گذاشتند دیدیم آمبولانس‌چی‌اش پوریا عالمی است
و این هم آمبولانس نیست و خلاصه مرامی ما را بردند بیمارستان، داخل که رفتیم دیدم همچین بیمارستان هم نیست، واحد بازرگانی و بازاریابی سازمان قبرستان‌هاست!
-----------------------------------------------------
دیروز، امروز، فردا با رابرت موگابه
پدرام ابراهیمی | روزنامه شهرونـــــد


ادعای آزادی و آزادمنشی کار راحتی‌ است. معمولاً هر کسی سفره از زیر دستش کشیده شده و یا مسئولیت اجرایی ندارد، یاد این می‌افتد که رأی مردم خوب است و نظر مردم فلان است و حق مردم بیسار. ولی اندک‌اند کسانی که در عین قدرتمندی و درحال داشتن اختیارات کامل باز هم به صندوق رأی و آرای مردم مراجعه می‌کنند و یکی از آن نوادر دوران، همین آقای رابرت گابریل کاریگامومبه موگابه رئیس‌جمهوری زیمبابوه است. ایشان هفته قبل برای یک دوره ٥ساله دیگر به‌عنوان رهــبر حزبش انتخاب شد که این انتخاب به موگابه امکان می‌دهد تا کاندیدای حزب برای انتخابات ریاست‌جمهوری ‌سال ٢٠١٨ شود (یعنی وقتی ٩٤‌سال خواهد داشت) موگابه از‌ سال ١٩٨٠ و همزمان با استقلال کشورش از بریتانیا نخست‌وزیر شد و از ‌سال ١٩٨٧ به‌عنوان رئیس‌جمهوری، زمام امور را در دست دارد (کلاً زیاد درگیر القاب دنیوی نیست، بیشتر زمام امور برایش اهمیت دارد) وی به صورت پیگیر و تحسین‌آفرینی همواره تعهد خود را به صندوق رأی حفظ نموده و هرگز وسوسه نشده که از راه‌های غیردموکراتیک بر مسند قدرت بنشیند. البته وسوسه که شده ولی خب در قاره آفریقا هزینه وسوسه شدن زیاد است و آدم زرتی ایدز می‌گیرد
بنابر این او جلوی خودش را گرفته و تن به وسواس نداده است.
رابرت موگابه در دوران تصدی خودش بر همه چیز زیمبابوه کارنامه‌ای متفاوت رقم زده است. یکی از آن متفاوت‌هایش این است که او را به نژادپرستی بر علیه سفیدپوستان متهم کرده‌اند که باید گفت همیشه شعبون یک‌بار هم رمضون! نکته دیگر درباره او این است که اگر خودتان عکس‌های مربوط به این ٣٤‌سال او را جست‌وجو کنید خواهید دید که ماشاا...‌هزار ماشاا... چشمم کف‌پاش کوچکترین تغییری نکرده و همین خاصیت باعث شده که او در این ١٠ دوره‌ آخر ریاست‌جمهوری‌اش همیشه کاندیدای نسل جوان باشد. یکی از رهــبر ان اپوزیسیون زیمبابوه دراین‌باره می‌گوید: «با اجازه‌ آقای رئیس. مخلصیم. هیچی غرض فقط عرض ارادت بود که انجام شد.»
برای این‌که با او و نظریات و تفکراتش بیشتر آشنا شوید، چند جمله از میان دفتر خاطرات او برای شما آورده‌ایم.
١٩٧٤: ‌ای که پنجاه رفت و در خوابی/ مگر این چند روزه دریابی. یعنی دریابی‌هاااااااا!
١٩٨٠: لامصب این صندلی چه رکابی می‌دهد. من از وقتی روی این صندلی نشسته‌ام با اعتمادبه‌نفس بیشتری در مهمانی‌ها و محل کار ظاهر می‌شوم.
١٩٨٦: امروز به آقای ریگان گفتم برای جیفه دنیا و این پست‌های زودگذر این‌قدر تلاش و تقلا نکن. لااقل بیا مثل من برای این پست‌های دیرگذر دنیا تلاش و تقلا کن.
١٩٩٠: منزل آقای بوش مهمان بودیم. بچه‌ تخم جن‌اش نگذاشت بفهمیم شام چه خوردیم. به خدا اگر پسر من آن‌قدر شرارت کند، چنان لگدی می‌زنم به سیستم‌ هاضمه‌اش که الماس [...] (دفع کند)
١٩٩٢: فوت همسرم مرا بسیار ناراحت کرده ولی حضور روسای قبایل، ابرهه، نجاشی، ‌هارون‌الرشید و سایر دوستان و آشنایان در مراسم سوم آن مرحومه باعث تسلای خاطر من شد.
١٩٩٥: صد دفعه گفتم به جای رفتن به مجمع عمومی سازمان ملل، برویم همان مجمع غیرمتعهدهای خودمان. یکدفعه دیگر این بیل کلینتون بی‌ناموس به منشی من این‌جوری نگاه کند، می‌ریزیم آمریکا را ضمیمه زیمبابوه می‌کنیم.
١٩٩٧: توی دروازه. توی دروازه. خداداد عزیزی. باز هم روی زمین... احمد عابدزاده... احمد عابدزاده...
٢٠٠١: اسم پسرش هم که پرزیدنت شده، جرج است. جرج دبلیو! خخخخ! اسمشان را شبیه هم انتخاب می‌کنند که ادای من را دربیاورند.

٢٠٠٨: وادادگان و فریب‌خوردگان مجبورم کردند اختیاراتم را با مورگان چانگیرای –رهــبر اپوزیسیون - تقسیم کنم. قرار شد از این به بعد آفتابه را او برای من بیاورد.
٢٠١٠: به دوست عزیزم محمود گفتم از من یاد بگیر. خودم نخست‌وزیر بودم حالا خودم رئیس‌جمهورم. این‌طوری دیگر کسی نمی‌تواند نخست‌وزیر را بکوبد توی سر من.

٢٠١٢: آلبوم عکسم را نگاه می‌کردم. همه رفتن کسی دور و برم نیست... واقعاً انگار همین امروز بود که دیروز بود!
٢٠١٤: نمی‌گذارند کار کنم ولی امیدوارم. فردا برای ماست.
--------------------------------------------------
صدور فرمان بخور بخور
شهرام شهیدی | روزنامه شهروند


اگر فکر کردید روز بدون مفقودی در این کشور وجود داشته باشد سخت در اشتباه هستید. خدمت شما عرض کنم فیلم مستند آزادراه ازجمله مستندهای بحث‌برانگیز هشتمین جشنواره سینما حقیقت بود. در بخشی از این مستند وقتی به نحوه زندگی کارگران چینی شاغل در آزادراه می‌پردازد معلوم می‌شود که در محل زندگی کارگران چینی گربه‌ها نایاب و قیمت خر به شدت افزایش یافته. در واقع پرشین کت‌های زیبا و دوست‌داشتنی و نیز خرهای زیبای کوهستانی با آن چشمان دلربایشان الان احتمالا در شکم برخی دوستان جا خوش کرده‌اند. درواقع اگر بودجه آزادراه جای دیگری‌ هاپولی می‌شود محیط‌زیست آزادراه اما توسط همین کارگران چینی ‌هاپولی می‌شود. نه این‌که بندگان خدا کار بدی کنند‌ها. نیش عقرب نه از ره کین است. اقتضای طبیعتش این است. اصلا دانشمندان احتمالا چینی همین دیروز اعلام کردند در پژوهشی تازه دریافته‌اند کشش درونی برخی انسان‌ها به گاز گرفتن بچه‌کوچولوهای خوشگل یا نشان از این دارد که مغزشان دچار مشکل شده، یا صرفا مغز دستور انجام رفتاری شبیه به رفتار دیگر پستانداران صادر می‌کند. یعنی مغز همچین که یک نوزاد تپل مپل می‌بیند فرمان می‌دهد بخورش! جل‌الخالق! این‌طور پیش برود فردا پس فردا ثابت می‌شود مغز با دیدن پول قلمبه فرمان می‌دهد بخورش و بدین‌ترتیب متهمان فساد دوازده‌هزار میلیاردی می‌توانند بگویند اشکال از ژنتیک‌شان بوده نه رفتارشان. گویا واکنش انسان به پول براساس شرایط عقلی همان بخور بخور است. نمونه‌اش را در همان فیلم مستند آزادراه می‌توان مشاهده کرد. یکی از رستوران‌داران منطقه‌ای که آزادراه آن‌جا درحال احداث است با بیان این‌که چینی‌ها آدم‌هایی خوش حساب هستند از این می‌گوید که رقم فاکتورهای مربوط به غذای آنها را تا ۱۰۰‌هزار تومان هم افزایش می‌دهد اما آنها با روی باز فاکتور را پرداخت می‌کنند. این‌جاست که می‌گویند در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟ البته فعلا باید گفت خود گربه کجا رفته؟ این دور باطل در منطقه در جریان است که اهالی منطقه پول چینی‌ها را می‌خورند. چینی‌ها گربه‌ها و دیگر جانوران نگون‌بخت منطقه را می‌خورند و ما هم حرصش را می‌خوریم. یاد یک لطیفه قدیمی افتادم. روزی دو سه نفر یکی از دوستانشان را دست می‌انداختند و در کفش او آب می‌ریختند و هی الکی به او می‌گفتند پاشو برو برایمان چای بیاور. هربار این رفیق‌شان کفش پر آب را به پا می‌کرد آنها می‌خندیدند و او به روی خودش نمی‌آورد و می‌رفت چای می‌آورد. شب که می‌خواستند از هم جدا شوند یکی‌شان به این رفیق بیچاره‌شان گفت: آقا امروز خیلی اذیتت کردیم. همه‌اش آب ریختیم توی کفشت. ببخش و حلالمان کن. رفیق‌شان هم برگشت گفت شما باید مرا حلال کنید. آن چیزی که من در چای شما ریختم خیلی بدتر از آب بود. می‌بینید که هر بخور بخوری و هر شوخی‌‌ای عینهو قانون نیوتن است که هر عملی را عکس‌العملی است. از قدیم گفته بودند چاه مکن بهر کسی... اول خودت، دوم کسی.
توصیه یک: دوستانی که بخور بخور می‌فرمایید روزی که شما را قورت بدهند بالاخره فرا می‌رسد.
توصیه دو: ‌ای کسانی که لقمه بزرگتر از دهانتان برداشته‌اید، اول چاه را بکنید بعد مناره را بلمبانید.
رونوشت برای فرهنگستان: صرف فعل لمبانیدن: لمباندم، لمباندی، لمباند. لمباندیم، لمباندید، لمباندند.
پرسش: با شرایط فعلی فساد در کشور فعل لمباندن درست‌تر است یا بالا کشیدن؟
--------------------------------------
فرضیاتی پیرامون گروگانگیری
آیدین سیارسریع | روزنامه ایران


از آنجایی که ما در این ستون تمامی مشکلات کشور را حل کرده ایم و بحمدالله دیگر مشکل خاصی در کشور احساس نمی شود امروز مجبوریم به مشکلات نقاط دیگری از جهان رسیدگی کنیم. مثلا بررسی کنیم اگر گروگانگیری روزهای گذشته در سیدنی استرالیا در کشورهای دیگری اتفاق می افتاد واکنش دولت ها به آن چگونه بود.
در ترکیه
اردوغان در یک نشست خبری اعلام می کرد: هیچ جای نگرانی نیست. ما در حال حاضر بیست روزنامه نگار را بازداشت کرده ایم که پنج نفر آنها اعتراف کرده اند گروگانگیری کار آنها بوده است.
خبرنگار: آقای اردوغان گروگانگیر هنوز در کافه است و گروگانگیری خاتمه نیافته! چطور گروگانگیر را بازداشت کرده اید؟
اردوغان: شما خیلی سوال می پرسی ها! اسمت چیه؟
خبرنگار: آیدین رحمت اُغلو!
اردوغان (رو به تیم امنیتی): اسم ایشون رو یادداشت کنید. برای گروگانگیری های بعدی لازم میشه.
***
در امریکا
فرماندار (هراسان): قربان همین یک ساعت پیش یه مرد چهل ساله بیست نفر رو تو یه کافه گروگان گرفته. / معاون رئیس جمهور (مضطرب): یا کریستف کلمب! برو اون نقشه رو بیار ببینیم باید به کدوم کشور حمله کنیم.
***
در ژاپن
مامور پلیس: قربان! یه مرد چهل ساله تو یه کافه بیست نفر رو ...
رئیس پلیس: هاااایاااااا ... خِرچ ... خِرچ
مامور پلیس: خب لامصب بذار کلام من منعقد بشه بعد هاراگیری کن.
***
در مصر
ارتش مصر برای مقابله با گروگانگیری ابتدا صد و پنجاه نفر از اعضای اخوان المسلمین را برای دستگرمی اعدام می کند، مردم در واکنش به این اقدام انقلاب می کنند ولی هیچکس نمی فهمد چرا حسنی مبارک رئیس جمهور می شود.
***
در پاکستان
پلیس پاکستان به گروگانگیر شلیک می کند و متاسفانه کافه منفجر می شود.
***
در کلمبیا
در یک کافه در بوگوتا گروگانگیری می شود. گروگانگیر چهار نفر از گروگان ها را می کشد. پلیس دخالت می کند و گروگانگیر را به قتل می رساند. گروگان ها شاکی می شوند و به پلیس اعتراض می کنند. پلیس فاز گروگان ها را جویا می شود. یکی از گروگان ها در حالی که تیر خورده و آخرین لحظه های زندگی اش را سپری می کند می گوید: چرا در کاری که به شما مربوط نیست دخالت می کنید؟ ما داشتیم بازی می کردیم.
***
در کشورهای حوزه خلیج فارس
در این کشورها به علت نداشتن «گ» هیچوقت گروگانگیری صورت نمی گیرد.
***

در ایران
خب ... ستون دیگر جا ندارد! بفرمایید ... بفرما آقا تجمع نکن.
---------------------------------------

ما مردم بین المللی‌ای هستیم
آیدین سیارسریع | روزنامه ایران


دکتر محمود سریع القلم: بین‌المللی شدن یکی از اصول توسعه یافتگی است و بدون آن نمی‌توان رشد کرد.

کامنت ها:

مفسد اقتصادی ساکن کانادا: من با این حرف مخالفم. خود من به شخصه اول رشد کردم، بعدش بین المللی شدم.

سلین دیون (همسایه مفسد اقتصادی): راست میگه. من خودم شاهدم.
مقام مسئول: مردم نیازی به این حرف ها ندارند و خودشان بین المللی هستند. امروز شاهد آن هستیم که سالانه هزاران نخبه علمی و هنری به خارج از کشور مهاجرت می کنند و دیگر هم بر نمی گردند و این نشان دهنده آن است که ما تا چه اندازه از بین المللی شدن استقبال می کنیم.
مقام دیگه بیش از اندازه مسئول: آقایان غرب گرا به فکر خودشان باشند. این مردم از همه ی جهات فراخ، پهناور و توسعه یافته اند برای همین دیگر حال توسعه اقتصادی و سیاسی ندارند و این اصلا مساله ی مهمی نیست. فدای سرشان. مهم توسعه‌ی خود انسان است.
یک پرشور (متولد 1320 متوفی در 1369): بین المللی شویم که چی بشود؟ که دختر و پسر در کافی شاپ با هم بستنی بخورند و با هم بروند توی کامپیوتر؟ مگر ما مرده ایم؟
یک دلسوز: ملت عزیز گول این حرف ها را نخورید. اینها (این متفکران، این وابستگان) می خواهند کشور بین المللی شود و مملکت پیشرفت کند تا مردم در رفاه و آسایش زندگی کنند.
یک متساهل ممتنع: بین المللی شدن اگر به بومی سازی علوم انسانی لطمه وارد نکند خوب است و ما مشکلی با این قضیه نداریم.
پرویز ایرانی: حالا همه مشکلات مملکت حل شده، فقط توسعه یافتگی مونده؟ مشکل اصلی کشور الان قیمت نونه.
آقا جلال (راننده تاکسی و تحلیلگر مسائل خاورمیانه): بین المللی شدن و اینها همه اش حرفه. من خودم تحقیق کردم و فهمیدم ما باید شیر و لبنیات بخوریم تا رشد کنیم. اینا این حرف‌ها رو می‌زنن تا مردم نفهمن توی این شیرها روغن پالم می‌ریزن.
یک شهروند: ما خیلی وقت است بین المللی شده ایم. سریال‌های ترکیه‌ای و فیلم‌های امریکایی می‌بینیم، لباس‌های چینی می پوشیم، غذای ایتالیایی می خوریم، ماشین آلمانی سوار می شویم، ولی از آن طرف گابنی فکر می کنیم، بورکینافاسویی برنامه ریزی می کنیم، اتیوپیایی تغذیه می کنیم و سیاست ورزی مان هم مال اطراف زیمبابوه است!
گامبیا: آقا من رو یادت رفت ذکر کنی!
یک شهروند: بله آقا ... برای همین است که در حین مواجهه با مشکلات همیشه به کشور شما می رویم.

-----------------------------------

چاقوی سوییسی زیر گلوی فیفا
پدرام ابراهیمی | روزنامه شهرونــــد


سرانجام بعد از بدقولی‌های تایپیست و جور شدن کاغذ آ٤ و کش‌ و قوس و قزح فراوان، گزارش چگونگی اعطای میزبانی جام‌جهانی به قطر منتشر شد. فیفا این گزارش را که حاوی توضیحاتی درباره روند اعطای میزبانی به کشور قطر است، در ٦٤٠ صفحه آماده و در ٤٠ صفحه منتشر کرد. نویسنده این گزارش به خبرنگاران گفت: «گزارش را به وزارت ارشاد ایران می‌فرستادم کمتر حذفی می‌خورد. این چه وضعشه؟!» در این‌جا گزارش فیفا را عیناً و بدون کم و کاست برای شما می‌آوریم:

دسامبر ٢٠١٤ – اثری از کمیته تحقیق فیفا – ارنجمنت بای: دی.جی بن همام
یکی بود، یکی نبود. منطقه‌ای بود به نام پارس‌جنوبی و به جز قطر هیچ‌کس نبود. ایرانی‌ها هم چون روح شاعرانه‌ای دارند، نفت و گاز را ول کرده بودند و رفته بودند گل بچینند. پتروشیمی‌های‌شان شیر درست می‌کرد، کارخانجات لبنیات‌شان، روغن موتور! در یکی از همین روزهای خوب خدا، همسر شیخ آل‌ثانی القطری به شوی خود گفت: «عزیزم! واسه عشقمون حاضری چه کار کنی؟» شیخ گفت هر چی تو بگی و همسرش میزبانی جام‌جهانی را از او طلب کرد. شیخ با دیگر شیوخ و اعیان مملکت جلسه گذاشت و این ایده را مطرح کرد.
ابتدا معاون شیخ گفت: «می‌خواهید الکی جلسه نگذاریم؟ پولشو بدیم منشی، خودش یه صورت جلسه بنویسه. ما بریم با تویوتا شاهین و باز هوا کنیم»
شیخ را این سخن ناخوش آمد و گفت: «تو باز باز هوا کردی؟!» جاسم آل‌زاید رودریگوئز، رئیس اداره ورزش و اعطای تابعیت به ورزشکاران خارجی قطر گفت: «یا شیخ! جام‌جهانی امری ست که معمولاً در تابستان واقع می‌شود و در آن فصل در کشور ما شتر با بارش می‌میرد. اگر به فیفا درخواست بدهیم، فحشمان می‌دهند»

این حرف با واکنش حمد بن عبدالعزیر فرناندز، وزیر علوم و اعطای تابعیت به دانشمندان خارجی این کشور روبه‌رو شد. وی گفت: «شما مثل این‌که حواستون نیست که ماه‌های ما قمری هستن. عزیز من! الان جام‌جهانی افتاده به خرداد.‌ سال ٢٠٢٢ جام‌جهانی به ماه قمری میفته به دی‌ماه»
در همین اثناء مکتوم آل‌باتوم پسر عموی شیخ که مسئول امور واردات کشور بود و پول و اسلحه و سایت و روزنامه را یکجا داشت گفت: «لا دعوا... لا دعوا... فلوس موجود. دلار موجود. آن‌قدر کولر گازی وارد می‌کنیم که بشود وسط تابستون، شب یلدا برگزار کرد»

وقتی او این حرف را زد حاضران بر او شوریدند که شب یلدا یک مناسبت اجنبی و ایرانی است و ما خودمان از زمان اهرام مصر شب «یخمک مذگان» یا همان یخمک مذجان را داشتیم. در این‌جا ابن‌شیخ آل‌ثانی، فرزند ته تغاری شیخ که با بنز سی.ال.اس در جلسه حضور داشت گفت: «یا پدر! نمیشه یه کاری کنید توی جام ٢٠٢٢ مسی مثل الان جوون باشه؟»
که پدرش جواب داد: «با فرهاد مجیدی کارت راه نمیفته؟» و پسرش گفت نه.
قرار شد این مسأله نیز توسط کمیته‌ ویژه‌ای پیگیری شود. (از این‌جای گزارش حذف شده تا این‌جا که) آقای بلاتر در مراسم قرعه‌کشی گفتند: «مبارکتان باشد... سی‌وهفت، سی‌وهشت، سی‌ونه، چهل... برید حالشو ببرید... چهل‌ودو، چهل‌وسه، این دلارش گوشه نداشته بید...

ختم جلسه. برای دیگر کاندیداها هم در سایر مراحل زندگی آرزوی توفیق داریم.


-------------------------------------

چرا ایرانی‌های مقیم استرلیا همه مرد هستند؟
آیدین سیارسریع | روزنامه قانون


- متاسفانه تجمع مسالمت آمیز دانشجویان روبروی سفارت فرانسه که با هدف نابودی این کشور و ایادی آن انجام شده بود با دخالت بی مورد مامورین انتظامی به پایان رسید. سوال من از مسئولین این است: مگر همین سفیر فرانسه نبود که به دستور شارل دو مونتسکیو (**** خونخوار فرانسه) و با همکاری فابین بارتز (فرمانده بی موی ارتش مونتسکیو) به کشور مظلوم الجزایر حمله کرد و مبارزان علیه استکبار جهانی از جمله زین الدین زیدان و یارانش را به اسارت درآورد و سپس در جام جهانی پیروز شد؟ پس چرا مسئولین ساکت هستند؟ (دانشجوی 56 ساله از تهران)

- در حالی که آقای ظریف در هنگام قدم زدن با جان کری می توانست با یک حرکت سریع او را به داخل دریاچه بیندازد، تا انتهای مسیر مثل زوج های جوان با او راه رفت و حتی به صحبت با او به زبان انگلیسی پرداخت. وزارت خارجه دولت به اصطلاح تدبیر تا کی می خواهد فرصت سوزی کند؟ (فنون شرقی زاده از اصفهان)

- متاسفانه اکثر مواقع مشاهده می شود که عاملین و دست اندرکاران نشریات زنجیره ای پس از توقیف زنده می مانند. علت چیست؟ لطفا از نظر علمی این موضوع را بررسی کنید. (صادق بستنی پیشه از توی قیف)

- (این پیام مردمی را با اکو بخوانید) آقایان سعی نکنند اَند اَند ... با حرکاتی چون ... چون ... چون ... استفاده از مترو ... اُ اُ ... خود را ... را ... را مردمی نشان داده عه ... عه ... و توی مردم بیایند اَند ... اَند. اینجا ظرفیت پر است .. اَست ... دست ... دست ... و دیگر جا نیست ... ئیست ... ئیست. (احمدی نژاد از توی مردم)

- چرا دولت در حل مشکلاتی که ما برایش درست می کنیم ناموفق است؟ مردم چه گناهی کرده اند که این دولت توانایی حل مشکلات را ندارد؟ این بود تدبیر و امید؟ (یوسف بحران زا از اقتدارکلا)

- امروز ما با دیدن ایرانی هایی که برای صدور فرهنگ ایرانی به استرالیا مهاجرت کرده اند و به گواه صداوسیما همه شان هم مرد (دیگر نهایتا پسر!) هستند افتخار می کنیم. ولی متاسفانه موجودات عجیبی با ظاهر زنانه از طرف سازمان ها و سرویس های جاسوسی و اطلاعاتی غرب دستور گرفته اند که خود را ایرانی معرفی کنند و با بازیکنان تیم ملی سلفی بگیرند. بازیکنان هوشیار باشند که ایرانیان استرالیا همگی مرد هستند و این افراد دروغ می گویند. با تشکر (عمه زاده از تفکیک آباد)
- الو بی قانون؟
+ بله. بفرمایید.
- آقا من همیشه اسم شما رو می خونم بسیارسریع. هاهاها!
+ چه عرض کنم ...
- آقا چرا شما رو چیز نمی کنن ... یعنی چرا با شما برخورد مناسب صورت نمی گیره؟ سوال شده برای من.
+ من عذرخواهی می کنم. قول میدم در اسرع وقت خودم رو معرفی کنم.
- هه هه هه ... راستی دیروز واقعا ناراحت شدم. به نظرم حق با خانومتون بود. یه کم کمتر کار کنید. چه خبره؟ هر روزنامه ای باز می کنیم می بینیم ستون داری شما.
+ یعنی چه؟ شما مکالمات من رو چه طور می شنوید؟
- من همون شنود هفته ی قبلم دیگه. همون که مدافع حقوق زنان بود. هه هه!
+ انصافا این قضیه شنود خیلی لوس شده دیگه. تمومش کن.
- بهرحال من مامورم و معذور. بعدشم من اگه نبودم ستونت نصفه می موند بدبخت. قدر پایان بندی مناسب رو هم نمی دونی. خانومت حق داشت هرچی گفت! مرتیکه چاق. دیگه به من زنگ نزن. فهمیدی؟
+ بله ... درست می فرمایید. خدانگهدار.
- تق!

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
حامی مالی
تبلیغات هزینه نیست ، سرمایه گذاریست
تبلیغات هزینه نیست ، سرمایه گذاریست